Kabbalah.info - Kabbalah Education and Research Institute

آشکار کردن کبالا قسمت چهارم

نیروی پیش برنده و معنای رنج

دوباره سلام، به برنامۀ چهارم از مجموعۀ آشکار کردن کبالا خوش آمدید من تونی کوسنک هستم.

تا پیش از این، ما دربارۀ طرح اولیۀ خلقت، اندیشۀ موجود در پشت خلقت، عمل خالق، کیفیت دنیای بالاتر و اینکه روحانیت چیست صحبت کرده ایم.

برآورده شدن اندیشۀ خلقت، که همان خلق یک مخلوق و سرشار کردن این مخلوق از لذت نامحدود است تنها دلیل رخ دادن یک اتفاق است و هرچیزی که در زندگی ما ظاهر می شود نتیجه ای از آن است. یعنی هر اتفاقی یا از آن سرچشمه می گیرد یا در مسیری برای اجرای آن است. حال، خواه ما بتوانیم  آن را درک کنیم یا نه. اما در اینجا مشکلی پیش می آید – و البته هم عمیق ترین سوالی که دربارۀ زندگی داریم و هم ناتوانیمان در احساس اینکه کجا هستیم و به کجا خواهیم رفت از این واقعیت ناشی می شود- مشکل اینست که باید بپرسیم: "اگر خالق کاملا خوب است و تنها نیکی می کند پس چرا ما بدی را می بینیم؟ یا چرا حوادث بد در دنیا اتفاق می افتند؟".

برای یافتن جواب این سوال، کبالیست ها شرایطی قرار داده اند برای اینکه ما چطور باید عمل کنیم تا در بررسی مان برای یافتن یک جواب واقعی سردرگم نشویم.

بعل هسولام نوشته اند که در کبالا قانونی وجود دارد که می گوید: "تا هنگامی که چیزی را به دست نیاورده ایم نمی توان به آن نامی داد". اما معنای این قانون چیست؟

هدفی که ما می خواهیم به ان برسیم احساس کردن مستقیم افریدگار است نه ایده پردازی یا نه یک نوع توجیه عقلی زیرا جوابی حقیقی در یک توجیه عقلی وجود ندارد چون شما نمی توانید نسبت به یک ایدۀ ذهنی، احساس اطمینان داشته باشید برعکس اینجا شما باید بتوانید که آن را درون خودتان احساس کنید همانطوریکه شما احساس می کنید پاهایتان کجا ایستاده اند یا همانطوری که به چیزی که در مقابلتان قرار دارد نگاه می کنید. یعنی ارتباط باید ملموس باشد و تنها در این حالت تغییری واقعی در درک به وجود می اید نه به وسیلۀ ایده ها و مفاهیم انتزاعی.

بشر نمی تواند به طور واقعی، اتفاقات زندگی را بفهمد چون بشر، نیمی از کل واقعیت را نمی پذیرد یا نصفی از هر حادثه ای که رخ می دهد را به خاطر اینکه آنرا چیز بدی می پندارد  پس می زند.

و این به دلیل نوع برنامۀ درونی ای است که درون ما قرار دارد و همان "خواست گرفتن" است. این خواست گرفتن، مانند یک سیستم راهنما عمل می کند و ما کاملا به وسیلۀ آن کنترل می شویم. کاری که انجام می دهد اینست که ما را به سمت چیزی که لذت بخش می بینیم یا به نظرمان خوش آیند است جذب می کند یا برعکس باعث می شود از چیزی که به ما لذت نمی دهد یا احساس خالی بودن به ما می دهد فرار کنیم.

ما بطور مداوم به دنبال چیزهایی که به عنوان خوب در نظر می گیریم هستیم پس درک ما نیز در مورد هدف هر دو نوع این اتفاقات ناقص است چون هیچوقت توجه ما بر روی کل تصویر متمرکز نیست بلکه فقط روی قسمت کوچکی از تصویر تمرکز می کنیم زیرا از سطح خود مسئله به آن نگاه می کنیم و نه از سطحی بالاتر. و این مشکلی بزرگ برای ما است چون درک کل، همانطوری که در طبیعت، به سادگی می بینیم فقط به صورت نتیجه ای از مقایسه کردن بدست می اید.

ما سرما را فقط  از طریق متضادش یعنی گرما می شناسیم یا بالا را فقط با مقایسۀ آن با پایین می توانیم بشناسیم اگر به کیفیت گرما فقط از درون خودش نگاه می کردیم یعنی اگر چیزی متضاد با آن وجود نداشت یا هیچ کیفیت متضادی نداشت آنوقت کیفیت گرما یک ذات بود و نمی توانستیم چیزی را دربارۀ آن احساس کنیم. حال اگر هیچ حرکتی وجود نداشت و هیچ راهی هم برای اندازه گیری گرما نبود انوقت چه چیزی دربارۀ گرما می توانستیم بدانیم؟ هیچ چیزی انجا وجود نمی داشت و به سادگی احساسی هم در مورد آن نداشتیم. این مقایسه ای که ما می کنیم بین انچه خوب در نظر می گیریم و اینکه چرا آنرا خوب در نظر می گیریم و آنچه بد در نظر می گیریم و اینکه چرا آنرا بد می پنداریم این چیزی است که نیاز به اندازه گیری دارد.

ما نیاز به چیزی داریم که یک ترازوی اندازه گیری نیست و نمی تواند هم از نظر ما چنان به نظر برسد چون این نوعی ناتوانی است که ما را در راه پیوستن به حوزۀ بزرگتری از واقعیت دور می کند و چون همه ارزیابی هایی که از درون خواست گرفتن برای خوب و بد انجام می دهیم کاملا ذهنی و غیر واقعی است یعنی به طور کلی خود این، همان ترازوی اندازه گیری ما است. به همین خاطر است که می بینیم حوادث مشخصی بسیار بد و ناگوار به نظر می آید ولی آیا ما به درستی و به طور عمیق به آنها نگاه می کنیم؟ و یا آیا می بینیم چه جوابهای درستی درآن ها  موجود است و آنها چه چیزهایی هستند؟ (این همان معنی گفتۀ بالا است: "تا هنگامی که چیزی را به دست نیاورده ایم نمی توان به آن نامی داد") و شما باید به تجربۀ حقیقی نگاه بکنید.

به عنوان مثال، فاجعۀ سونامی را در نظر بگیرید 4000000 نفر در این حادثه کشته شدند و اگر در مورد آن از هر کسی سئوال کنید می گوید "این رقم وحشتناکی است"، فکر کسانیکه جانشان را ازدست دادند و رنج آنهائی  که زنده ماندند بسیار ترسناک بود و وسعت ویرانی و نابودی تا این حد غیر قابل تصور است. اما اگر اتفاقا شما یکی از صاحبان شرکت هایی بودید که امتیاز بازسازی مسکن های همین نواحی ویران شده را بدست می آورند چه پیش می آمد؟ آنوقت، این بهترین موقعیتی برای شما در طول پنج سال گذشته می بود. حال واقعا چه تجربه ای کسب می کردید؟ آیا می توانستید بر اساس عقل و فکرتان بگویید "اوه من باید دربارۀ این اتفاق چنین احساسی داشته باشم و نه چنان احساسی." و بنابراین بگویید که اندیشۀ خوب این است و اندیشۀ بد آن یکی است. نه، شما باید به آن چیزی که واقعا احساس می کنید توجه کنید چون اگر چیز دیگری را اندازه بگیرید یک چیز خیالی را اندازه گرفته اید. البته الان هم گاهی می توانیم این واقعیت را ببینیم که اتفاقی را که در ابتدا به عنوان تجربه ای بد در نظر می گرفتیم بعدا به صورت چیزی خوب می فهمیم البته وقتی به مراحل پایین تر زندگی مان نگاه  کنیم.

اگر به اتفاقی مانند آتش سوزی جنگل نگاه کنیم می بینیم ویرانی عظیمی رخ داده است اما می توانیم به آن مکان نگاه کنیم و بگوییم " خوب، این واقعه برای درختان بد بود اما در یک حوزۀ بزرگتر یک هدفی برای این هدفی وجود داشته است و  در این زمین  رشد گیاهان بیشتر بوده و ممکن است در اینجا جنگلی پرپشت تر و با گونه های متنوع تر داشته باشیم و عواملی که از رشد موفق آن جلوگیری می کردند الان دیگر تغییر کرده اند. تنها دلیلی بتوانیم یک مصیبت را به بصورت اتفاق خوبی بنگریم اینست که به آن به صورت یک پیشرفت نگاه کنیم ما دامنه رشد را در مراحل زندگی پایین تر از خودمان می توانیم ببینیم.

در پایین تر از ما مرحلۀ جامد (غیر جاندار) وجود دارد مرحلۀ گیاه وجود دارد مرحلۀ حیوان وجود دارد و مرحلۀ انسانی که ما در آن زندگی می کنیم متاسفانه این مرحله فقط یک حیوان پیچیده تر است. برای اینکه بتوانیم برنامه ریزی و نقش غریزه و آنچه که در زندگی ما در حال انجام است را ببینیم  نباید فقط یک سطح مقطع  یا قطعه کوچکی را ببینید چون در آنجا نقشۀ مسیر یا راهی که در آن همه چیز، به سوی هدفی در حال پیشروی است را درک نمی کنیم.  وقتی به این مرحلۀ انسانی نگاه کنیم (تونی قسمت میانی یک بردار را با دستش نمایش می دهد.) آنرا نمی فهمیم چون نمی توانیم به وسیلۀ موهای سر خودمان، خودمان را تا یک مرحلۀ بالاتر بالا بکشیم بلکه آنرا باید از یک مرحلۀ بالاتری که کبالیست ها "مرحلۀ سخن گفتن" می نامند مشاهده کنیم.

مرحلۀ سخن گفتن برای بشر، زمانی است که او شروع می کند تا قسمتی از سیستم بالاتر بشود و کل سیستمی را که به وسیلۀ هدایت (جهت دهی) افریدگار فراهم شده است را ببیند و  آفریدگار یعنی همان نیرویی که ما را با دو چنگال خواست گرفتن حرکت می دهد چون ما یا به سوی یک چیز خوب جذب می شویم یا از یک چیز بد فراری می کنیم. اگر بتوانیم از این مرحله بالاتر نگاه کنیم آنگاه دیگر اتفاقات زندگی را به صورت تکه های جدا از هم نمی بینیم و سعی نمی کنیم هر کدام را به یک جایی در فضا و زمان نسبت بدهیم یعنی همان طوری که در آن، واقعا هیچ درکی از دلیل رخ دادن اتفاقات را نداریم.

اما برای رساندن خودمان به این سطح بالاتر چه کار باید بکنیم؟ و از چه نقطه نظری این سطح بالاتر را خواهیم دید؟ خوب، خودمان نمی توانیم اینکار را انجام دهیم. و اینکار را فقط با کمک چیزی که از قبل در این سطح قرار دارد می توانیم  انجام دهیم ابتدا باید قادر به احساس انچه در انجا وجود دارد بشویم بعد می توانیم همانند آن بشویم.

به یاد داشته باشید که نیروی تکامل، همان گسترش خواست ها است و این سیستم نیروی بالاتر به گونه ای مرتب و منظم شده است که ما از طریق این خواسته ها به حرکت در آییم تا اینکه به خواستی برای هدفی درست برسیم. چون ما در مسیر پیشرفتمان به شیوه ای ناآگاهانه رشد می کنیم به همین دلیل گفته اند: "به وسیلۀ خواستمان به اینجا می رسیم و به وسیلۀ خواستمان از اینجا به پیش می رویم". البته تا به نقطه ای  برسیم که نوعی بیداری در یک شخص روی می دهد.

این بیداری به وسیلۀ همین اتفاقاتی که ما "خوب و بد" می نامیم ترتیب داده می شود. به عبارتی دیگر خواستهای درونی ما به تغییر و گسترش ادامه می دهند به طوریکه پرسش های ما بزرگتر و عمیق تر می شوند و هر یک از این چیزهایی که ما به عنوان مشکلات می بینیم باعث می شوند که پرسش مان را در سطحی عمیق تر و عمیق تر مطرح کنیم که: دلیل حقیقی رنج بردن چیست؟ یا چرا من رنج می برم و چگونه می توانم این رنج را متوقف کنم؟ این نیروی پیش برنده، ما را ناخودآگاهانه به جلو می برد تا اینکه با هیچ چیز دیگری به غیر از جواب این پرسش نم سازیم و به آرامش نمی رسیم. چون جواب این پرسش تنها می تواند از یک سطح بالاتر برسد همان سطحی که سیستم را هدایت می کند و باعث می شود ما اینگونه احساس کنیم که واقعا اتفاقات خوب و بدی وجود دارند.

حال که این نیاز ملموس و آگاهانه درون احساسات یک شخص به وجود آمد و اینکه هیچ خواست دیگری نمی تواند جایگزین جواب این پرسش بشود تنها آنوقت جایی وجود دارد که جواب وارد آن بشود و در نتیجه، شخص جواب پرسش خود را دریافت می کند. برای دانستن اینکه چرا ما رنج می بریم باید بدانیم چه چیزی خوب است و چه چیزی بد. و می دانیم که نمی توانیم آن را حس کنیم یا آنرا با یک ترازوی تعادلی اندازه بگیریم. اینکار نمی تواند در داخل خواست گرفتن انجام بشود بلکه به وسیلۀ چیزی که تغییر نمی کند باید انجام بشود. می دانیم که کیفیت خالق، همیشه بخشیدن و فقط بخشیدن است بخشیدنی بدون قید و شرط. و کیفیت مخلوق گرفتن است یعنی فقط برای خود گرفتن. درک تضاد بین این دو کیفیت به ما این احساس را می دهد که کجا هستیم زیرا در حقیقت تنها چیزی که برای احساس کردن وجود دارد خالق است اما سئوال اینست که چگونه آنرا احساس کنم؟ و از آن چه احساسی خواهم داشت؟

{تونی شروع به ترسیم می کند.}

در آنجا، ما در دریایی از نور زندگی می کنیم یعنی همیشه در درون ظرفمان، درون کلی مان، لذت دریافت می کنیم (تونی به شکل کلی اشاره می کند.)  این همان خواست گرفتن ما است و نور بالاتر به طور پیوسته ای ما را با لذت پر می کند و این با احساسی همراه است که حقیقتا احساسی از خود نور است. و آن همیشه خالق است ولی بستگی دارد به اینکه ما آنرا چگونه می بینیم یعنی بستگی به این دارد که چگونه جامه ای به تن می کند یا این چیزی که اتفاق می افتد را ما چه می نامیم.

همۀ اتفاقات زندگی ما به گونه ای فرستاده می شوند که آنها را به طور مستقیمی و یا به صورت نوری مستقیم احساس کنیم اما اینکه ما آنها را به این روش احساس می کنیم به این معنی است که آنها را از درون خواست گرفتن احساس می کنیم و دلیل دادن آنها را نمی دانیم. انچه ما به دنبال انجامش هستیم اینست که اندیشۀ این را احساس کنیم یعنی کیفیت موجود در اینجا چیست؟ یا کیفیت بخشش چیست؟ دستیابی به آن، هدف خالق در ایجاد موقعیت فعلی برای ما است اما چطور به نیروی پیش برنده ای که ما را در جهت ارضاء شدن حرکت می دهد ربط پیدا می کند؟

اگر بتوانیم این را بفهمیم و احساسی از آن داشته باشیم آنگاه معنای اتفاقات را خواهیم فهمید و همچنین به این مرحله نیز صعود می کنیم. هدف نهایی از تمام چیزهایی که در زندگی اتفاق می افتد و ما دنبال انجامش هستیم اینست که همانند آفریدگار بشویم این یک بشر نیکوکار است که زادیک نامیده می شود. و او کسی است که بدون توجه به نوع اتفاقات زندگی، دلیل و اندیشۀ موجود در پشت آن اتفاقات یا همان نیروی نیکخواه و هدایت آفریدگار را احساس می کند چون تفاوت آنچه در کلی خودمان احساس می کنیم با آنچه اندیشۀ افریدگار است یعنی مقایسۀ اندیشۀ ما با اندیشۀ آفریدگار، خود این سرچشمۀ رنج ما است.

این تقابل میان طبیعت من یا نحوۀ توجه من از دریافت کردن نور و نحوۀ توجه افریدگار از بخشش نور، خود این ناهمخوانی باعث ناراحتی، رنج و عذاب در درون من می گردد. کیفیت بخشش یا کیفیت دادن نور بالاتر قانون کلی جهان است و هرچیزی، در جهان از آن پیروی می کند همۀ قوانین، هم قوانین داخلی و هم خارجی طبیعت، همه از آن تبعیت می کنند و برای تمام اجزای زندگی، یافتن یک حالت پایداری یا تعادل حیاتی بین آنچه در خارج وجود دارد و آنچه در درون وجود دارد لازم است پس تا هر حدی که قانون زندگی را که همان مانند خود آن شدن است را رعایت نکنیم جهان ما و همۀ جنبه های آن رنج خواهند برد یعنی نه فقط بشر بلکه خانواده اش، محیطش، کشورش، جهانش و همۀ واقعیت هم رنج خواهد برد.

یکی از راههای جذب نور بالاتر، که اجازۀ صعود به مرحلۀ فهمیدن و احساس افریدگار را به ما می دهد مطالعۀ متون کبالایی است. تنها دلیل مطالعۀ یک متن کبالایی جذب نوری است که ما را اصلاح می کند نه برای کسب هیچگونه دانش عقلی بلکه برای ایجاد تحولی که در درون رخ می دهد.

وقتی شروع به خواندن این متن می کنیم سئوالتان را حاضر کنید چیزی که بیش از هر چیز دیگری نیاز به دانستن آن دارید آنرا به یاد داشته و آنرا عمیقاً مطالعه کنید. مهم این نیست چه چیزهایی از نظر عقلی می فهمید بلکه تنها مهم اینست که شما به چه چیزی نیاز دارید و چه چیزی را اکنون احساس می کنید.

اسم این مقاله "بغیر از او چیزی وجود ندارد" است که توسط بعل هسولام بیان شده و توسط پسر ایشان ربش نوشته شده است:

"نوشته شده است: چیز دیگری بغیر از او (آفریدگار) وجود ندارد. یعنی هیچ قدرت و نیروی دیگری در جهان وجود ندارد که بتواند هیچ کاری بر خلاف او انجام دهد. و آنچه بشر می بیند به طوریکه چیزهایی در جهان وجود دارند که وجود قدرت بالاتر را رد می کنند به این دلیل است که خود او (خالق) اینگونه می خواهد.

به عبارتی دیگر اینکه ما سیستمی را می بینیم که احساس می کنیم در آن اتفاقات خوب و بد رخ می دهند این سیستم به طور هدفمندی اینگونه ساخته شده است. احساس می کنیم نیروی مخالفی در برابر خوبی ما وجود دارد و چیزی هست که مانع احساس خوب داشتن ما می شود. دلیل این اتفاق فقط خواست  نیروی بالاتر است و هدفی درون آن وجود دارد. او خود این چنین می خواهد چون هیچ نیروی دیگری حقیقتا وجود ندارد که بتواند باعث رخ دادن این بشود.

و آن اصلاحی در نظر گرفته می شود به نام: "چپ رد (دور) می کند و راست نزدیک می کند"، یعنی رد کردن های چپ برای اصلاح در نظر گرفته می شود. معنایش اینست که چیزهایی در جهان وجود دارند که از آغاز هدفشان  برای منحرف کردن انسان از مسیر درست به وجود آمده اند و همین ها او را از تقدس دور می کنند.

او در اینجا می گوید که درک ناتوانی ما در احساس مستقیم آفریدگار یا این احساس که این نیرو ما را به دورتر هل می دهد این یک "اصلاح" نامیده می شود. این اجباری است که از طریق آن، واقعه ای روی می دهد که به ما اجازۀ تحول و تبدیل شدن می دهد و قسمتی از همین سیستم هدایت است و گفته می شود که: "چپ پس می زند {یعنی به دور می راند} و راست به جلو می کشد {یعنی به افریدگار نزدیکتر می کند}."

ما اینجا در مورد شخصی صحبت می کنیم که آرزویش احساس کردن افریدگار است و نه اتفاقات معمولی زندگی. اگر چه آنها نیز به همین ترتیب به وقوع می پیوندند چون تمام سطوح طبیعت، دقیقا به وسیله همان یک اصل، عمل می کنند.

اما معنایش اینست که "عواملی در جهان وجود دارند که از آغاز هدفشان منحرف کردن انسان از مسیر درست است و همین ها او را از تقدس دور می کنند." یعنی وقتی شخصی می خواهد احساسی از آفریدگار داشته باشد برای شناختن قوانینی که بر زندگی اش حاکم هستند برای چشیدن تقدس که کدوشا به معنای جدا بودن و مجزا بودن است. و کیفیت کدوشا همان کیفیت خواست بخشش است. این که کاملا از این دنیا جدا شده و ماورای دنیای ما است. چیزهایی که در این سیستم وجود دارند هدفشان این است که انسان درک کند که ناتوان از احساس این تقدس است.

"و فایدۀ این پس زدن ها اینست که انسان از طریق آنها یک خواست و یک نیاز کامل پیدا می کند برای اینکه افریدگار به او کمک کند..."

وقتی که یک خواست و یک توجه برای درک آفریدگار وجود داشته باشد، آنوقت این به دور راندن ها همان کاری را انجام می دهد که ما در کل سیستم طبیعت می بینیم یعنی یک نوع نیاز به وجود

می آورد یک نوع نیاز تازه که مانند سایر نیاز های ما نیست یعنی نه نیاز برای ماشین، برای ثروت، برای غذا، برای رابطۀ جنسی، برای علم، برای قدرت، نه. بلکه آن یک نیاز بسیار ویژه و خاص به وجود می آورد.

خواستی که به وجود می آید خواستی برای درک مستقیم آفریدگار است مستقیما به سوی آفریدگار خواستی سرراست برای احساس آنچه در بالا وجود دارد.

"... چون در غیر اینصورت او می بیند که گم شده است." (به عبارتی دیگر آنها به یک اتصال با نیروی بالاتر نیاز دارند که تمام چیزها را هدایت می کند.) "نه تنها او در کارش پیشرفت نمی کند بلکه می بیند به عقب می رود... ."

یعنی هرچه نیاز شخص بیشتر می شود نور نیز تضاد بین شرایط درونی او را با حالت نور بیشتر آشکار می کند که این "آشکار کردن بدی" نامیده می شود. اما چرا ما به این حالت نیاز داریم؟ به این حالت نیاز داریم چون همین ابزار اندازه گیری ما است یعنی به وسیلۀ مقایسه کردن است که ما چیزی را می شناسیم.

ما قلمرو عشق و تکامل اندیشۀ خلقت را زمانی می شناسیم که در پشت سدی شروع به حس کردن طبیعت خودمان می کنیم. پس نه تنها از طریق این جریان، مقایسه کردن طبیعت آفریدگار و دنیای بالاتر برای ما آشکار می شود بلکه طبیعت خود ما نیز برایمان بیشتر آشکار خواهد گردید. و هر چه خواست گرفتن بیشتر رشد کند به ویژه با وجود این خواست رسیدن به اتصال با خالق، آنگاه مقدار بیشتری از احساس درک خالق می تواند آنرا پر کند.

"نه تنها او در کارش پیشرفت نمی کند بلکه می بیند که به عقب رفته..." ( به عبارتی دیگر او تفاوت بین خود و خالق را بیشتر می بیند.) و او توانایی مشاهدۀ تورا و میتسووت را حتی برای نام او هم ندارد.( یعنی شخص احساس می کند نه تنها نمی تواند مستقیما خالق را احساس کند بلکه حتی نمی تواند خودش را فریب بدهد که اینکارها را به هر دلیلی برای رسیدن به خالق انجام می دهد. پس او بیشترین میزان تفاوت را احساس می کند اما این یک موهبت است چون به وسیلۀ گسترش خواست گرفتن و اصلاح آن است که ما حقیقتا پیشرفت می کنیم.) "که او تنها با غلبۀ صادقانه و حقیقی بر موانع و فراتر از منطق خودش، می تواند تورا و میتسووت را مشاهده کند." (یعنی نه بوسیلۀ قدرت خویش، نه بوسیلۀ دانشش، نه بوسیلۀ هیچ نوع تئوری و ایده پردازی ای بلکه تنها به وسیلۀ دریافت نور ملموس که از بالاتر از منطق خودش آمده است و این اتصال، چیزی فراتر از خواست گرفتن و همۀ اندیشه های مربوط به اینکه چگونه چیزهایی را که می خواهیم بدست بیاوریم است.)

این نیرویی که ما به شکل اتفاقات خوب و بد تجربه می کنیم دست راست و چپ آفریدگار هستند که ما را به وسیلۀ بالا و پایین ها و از طریق اتفاقات معمولی زندگی مان هدایت می کند اگر به درستی فهمیده بشوند وقتی ما این خواست رفتن مستقیم به سوی خالق را داریم. با وجود این خواست مهم نیست چه اتفاقی در زندگی ما رخ می دهد چون پس از آن این نیاز ویژه رشد خواهد کرد تا زمانیکه بتواند کل این دنیای خیالی را احاطه کرده و قورت بدهد و ما را به درون یک ارتباط کامل با واقعیت ببرد.

این تنها مزه کردن مقدار کمی از زیبایی این مقالات بود و ما کشفیات خودمان را در مورد آنچه در درون این مقالات و درون کبالا وجود دارد ادامه خواهیم داد.

دوباره به ما بپیوندید.

 

 

آخرین انتشارات

book_10

از پراکندگی تا هماهنگی
- خواندن کتاب
- خرید کتاب

آموزش رایگان کبالا به زبان انگلیسی