Kabbalah.info - Kabbalah Education and Research Institute

آشکار کردن کبالا قسمت پانزدهم

toni15دوباره سلام و به اشکارسازی کابالا خوش امدید.

در این درس، نگاهی خواهیم انداخت به چهار مرحله ای که در طبیعت وجود دارند:   

 - جامد (بی جان)  - گیاه  - حیوان  - انسان

وقتی به زندگی روی زمین با حواس پنجگانه نگاه می کردیم با این چهار مرحله اشنا شدیم از طرفی چون کل واقعیت به شکل "ریشه و شاخه" ساخته شده است یعنی مرحله علتی برای نیروها وجود دارد که از این حواس پنجگانه پنهان است در نتیجه انچه می توانیم ببینیم و حس کنیم تنها نتایج ان نیروهاست و این چهار مرحله وجود، که ما می بینیم فقط شاخه های چهار مرحله این نیروهای پنهان بالاتر هستند. ما این چهار مرحله را می بینیم اما ایا واقعا چیز زیادی درباره انها می فهمیم؟

اجازه دهید به انها، نگاهی دقیقتر بیاندازیم. در دنیای فیزیکی، این چهار قسمت واقعیت برحسب کمیت شان (مقدارشان)، در یک هرم توزیع شده اند. در ته این هرم بیشترین کمیت وجود دارد که همان مرحله جامد (بی جان) است. انچه در اینجا براساس دانش کابالا درنظرمی گیریم فقط توده ای از ماده نیست بلکه کیفیتی مشخص در مرحله ریشه است که خودش را در مرحله شاخه اشکار می کند بطوریکه می توانیم انرا نسبتا بفهمیم. کیفیتی که ما به ان نگاه می کنیم خواست گرفتن است. این تنها چیزی است که در دنیای فیزیکی وجود دارد و هر چیزی که می بینیم جلوه ای از ان است. به همین دلیل ما همه مواد سخت جهان (همه صخره ها، همه سیاره ها و بقیه) را در مرحله جامد داریم و بیشترین مقدار چیزها در همین مرحله جامد وجود دارند چون جامد، خواست گرفتن بسیار کوچکی دارد و ان به سختی یک خواست گرفتن درنظرگرفته می شود پس خواست تغییر و توانایی تغییر کوچکی دارد و نیروی عظیمی می خواهد تا ان را به حرکت وا دارد.

toni15-1در بالاتر از ان، مرحله گیاه (تمامی مواد گیاهی الی) وجود دارد این مرحله، خواست گرفتن بسیار بزرگتری البته به طور ابعادی نسبت به مرحله جامد دارد یعنی یک تک گیاه، یک تک گل، خواست گرفتن بیشتری را در مقایسه با کل مرحله جامد در خودش جای داده است و چون این بعد اضافی خواست گرفتن را دارد پس توانایی رشد کردن را نیز دارد و می تواند تعیین کند چه چیزی برایش خوب است و چه چیزی برایش بد است. ان به طور محدودی رشد می کند (به سوی خورشید، به سمت گرفتن عناصر مشخصی از زمین و غیره) و ان شکل ساده ای از زندگی است. 

 بالاتر از ان، مرحله حیوانی را داریم در این مرحله، یک حیوان (مثلا یک حشره) خواست گرفتن بیشتری نسبت به کل مراحل گیاه و جامد، هر دو باهم، دارد و به همین خاطر فردیت خودش را گسترش می دهد و بدنبال خوشی برای خودش می گردد و براساس رفاه خودش، بین خوب و بد انتخاب می کند.  

toni15-2بالاتر از ان مرحله انسانی را داریم و این مرحله خواست گرفتن بیشتری نسبت به همه مراحل پایین تر در خودش جای داده است و همه انها در او جمع می شوند. در این مرحله، ما چیزهایی بنام "عقل" و "قلب" داریم این فاکتورها به ما اجازه می دهند که نه تنها مانند یک حیوان که فقط زمان حال را می بیند عمل کنیم بلکه بیشتر از ان، می توانیم از قلب و عقل مان استفاده کنیم و چیزهایی که در مقابل ما حاضر نیستند را هم تصحیح کنیم.

این میزان از خواست گرفتن، ما را تا مرحله ترسناکی گسترش می دهد و اینجا، این مرحله، در واقع تمامی مراحل پایین تر از خودش را نیز دربرمی گیرد و بر همه انها تاثیر می گذارد. در نتیجه زندگی درونی مرحله انسانی، براستی انچیزیست که شرایط هر چیز دیگری در جهان را تعیین می کند چون در حقیقت همه انها قسمتی از انسان هستند. 

وقتی خواست گرفتن انسانی تا حد ماکسیمم (بیشینه) خودش پیشرفت می کند به مرحله ای می رسد که ما انرا "سخنگوئی" می نامیم چیزیکه می توانید انرا "یک کابالیست" بگوئید. مرتبه ای کاملا متفاوت در این نقطه ظاهر می شود و بعد از ان، این چهار مرحله تجربه می شوند یا حداقل ممکن است که انها را در دنیای روحانی تجربه کنیم.

toni15-3اینجا ما انها را به صورت کمی متفاوت تر می بینیم یعنی نه فقط با کمیت ها بلکه با مقایسه کمیت ها در برابر کیفیت. در اینجا جامد، گیاه، حیوان و مرحله سخنگو با اسامی دیگری ذکر می شوند که انها را قبلا در کتاب های مقدس دیده اید.

مرحله جامد، "کاخ ها" و مرحله گیاه، "رداهای بلند" و مرحله حیوان، "فرشتگان" و مرحله سخنگو، "روح ها" گفته می شوند. این مراحل از نسبت های متفاوتی از دو کیفیت ساخته شده اند خواست گرفتن و خواست بخشیدن. به عبارتی دیگر وقتی شخص به این مرحله روحانی می رسد از درون فرایندی عبور می کند که به وسیله ان خواست بخشش او، بزرگتر و بزرگتر می شود هنگامی که شخص در حال صعود از این مراحل است. و البته بالاتر از همه انها، مرحله ای از بخشش خالص وجود دارد که ان، "خالق" نامیده می شود. 

اینها عبارت های مرموزی هستند و مطمئنم که شما قبلا انها را در کتاب های مقدس دیده اید اجازه دهید انها را بازگشایی کنیم و نگاهی بیاندازیم به مقاله ای از بعل هسولام که دقیقا درباره این معانی نوشته شده است. این مقاله شماره 115 از کتاب "شمعاتی" است. او چنین توضیح می دهد:

toni15-4"جامد چیزیست که اختیاری از خودش ندارد بلکه تحت اختیار اربابش است و بایستی خواسته ها و ارزوهای اربابش را ارضاء کند."

به خاطر داشته باشید که در اینجا ما در مورد زندگی درونی دنیای بالاتر صحبت می کنیم و بایستی بدانیم که مرحله روحانی بی جان، هیچ ازادی و قدرتی از خودش ندارد درست همانطوریکه مرحله فیزیکی جامد هیچ ازادی ای ندارد چون ازادی و زندگی روحانی با توانایی در کنترل (فرمانروایی بر) خود اغاز می شود. شخصی که نمی تواند خواست هایش را کنترل کند در دنیای روحانی، بی جان خوانده می شود. 

"شخصی که به سوی خالق تلاش می کند سرانجام به حالتی می رسد که اشکارا می بیند که هیچ قدرتی بر روی طبیعت خودش ندارد و این باعث می شود که او از خالق بخواهد تا توانایی کنترل خودپرستی اش را به او بدهد و خودپرستی اش تمام چیزیست که طبیعتش را تشکیل داده است."

او از نیروی بالاتر درخواست می کند که به او قدرت بدهد اما نه تنها برای خودش یعنی تا هرکاری که در این دنیا می خواهد انجام بدهد (طوریکه مردم قدرتمند در این دنیا عمل می کنند که بسیار روی یک خواست غالب تمرکز می کنند و همه اعمالشان از ان خواست غالب پیروی می کند و به این دلیل خودپرستان حتی بزرگتری می شوند و همه این خواست های کوچک تنها به یک اشتیاق خودخواهانه مقاومت ناپذیر خدمت می کنند اما مسیر روحانی با این روش متفاوت است. )

انجا، شخص به موقعیتی می رسد که در ان می خواهد همه خواست هایش را به خواست خالق واگذار (تسلیم) کند و با انجام ان حقیقتا خواست ازادش را ابراز می کند و در عین حال خودپرستی اش را کنترل می کند. انچه او می خواهد اینستکه که کیفیت های خالق بر روی خودش حکمرانی کنند ولی خالق پیش از این نیز بر روی او حکمرانی می کرد و از قبل بر او غالب بود اما بشر مشتاق است که به وسیله خواست ازادش به این حالت دست پیدا کند. او می خواهد تا خودش، بشناسد، بفهمد و می خواهد از تسلط خالق بر روی خودش لذت ببرد و می خواهد همه این اندیشه ها و خواست ها را با ان وفق دهد و یکجور کند همانطوریکه یک اسب خودش را با دستورات سوارش وفق می دهد. پس در حالت بی جان در دنیای روحانی، شخص هنوز نمی تواند با همه کارهایی که خالق می خواهد با او بکند موافقت کند بلکه به سطحی رسیده است که در خودش احساس نیاز می کند که همه خواست های خداوند را اجراء کند.

بعل هسولام ادامه می دهد: "بنابراین هنگامی که خالق، خلقت را برای شکوه خودش خلق کرد همانطوریکه نوشته شده، "هر کسی که با نام من خوانده می شود و انانی که من برای شکوه خودم خلق کرده ام." معنایش اینست که او خلقت را برای نیازهای خود ان خلق کرد. طبیعت صاحبخانه در مخلوقات نهاده می شود یعنی مخلوقات نمی توانند برای یکدیگر کار کنند بلکه برای خودشان".

چون خالق، همه مخلوقات را به خاطر خودش خلق کرد طبیعت خودش را در انان قرار داده است یعنی هر مخلوق خلق شده نیز هر کاری را برای خاطر خودش انجام می دهد هر چیزی که خلق شد تنها برای یک هدف بود و هدف اینست که همه این خواست های کوچک را به راضی کننده ترین خواست نهایی تسلیم کند. به همین دلیل ما رشد خواست را در مراحل مختلف خلقت می بینیم بشر شروع به احساس و فهمیدن این می کند و اکنون می داند که خاصیت های خالق کاملا متفاوت با مال خودش هستند و در مورد انها کاری نمی تواند بکند. این مرحله جامد است که هیچ کاری درباره ان نمی تواند انجام دهد. 

 بعل هسولام ادامه می دهد: "مرحله گیاه چیزیست که در ان، تا یک حدی اختیار وجود دارد و می تواند کارهایی انجام دهد که مخالف نظر صاحبخانه (خودپرستی) هستند یعنی ان می تواند کارهایی نه به خاطر خودش بلکه برای بخشش انجام دهد و این متضاد با انچیزیست که در خواست صاحبخانه وجود دارد و در پایین تری ها قرار داده شده بود تا تنها در راستای خواست گرفتن برای خودشان عمل کنند. همانطوریکه در گیاهان فیزیکی می بینیم اگر چه انها متحرک (جنبان) هستند و در عرض و طول گسترش می یابند با این وجود، همه گیاهان یک خاصیت دارند به عبارتی دیگر حتی یک تک گیاه وجود ندارد که بتواند به روشی متضاد با همه گیاهان دیگر عمل کند بلکه انها بایستی به قوانین گیاهان وفادار بمانند و از انجام هرکاری مخالف با ذهن همقطارانشان (هم دوره ای هایشان) ناتوانند."

در نتیجه، انها زندگی ای به تنهایی برای خودشان ندارند بلکه تنها بخشی از زندگی کل گیاهان هستند یعنی همه گیاهان یک شکل زندگی دارند همه گیاهان مانند یک مخلوق هستند و گیاهان مختلف اندام های مشخصی از ان موجود هستند یعنی همه گیاهان در یک حالت وجود دارند همانند اینکه همه انها قسمت هایی از یک گیاه هستند انها شروع به رشد می کنند پژمرده می شوند و در یک زمان ثابت و مشخص از سال می میرند. همه چیز برایشان از قبل برنامه ریزی شده است و هیچ چیزی به انچه انها انجام می دهند بستگی ندارد انها بدون توجه به خواست شان، رشد و پیشرفت می کنند.

بعل هسولام می گوید: "به طور مشابه، در روحانیت افرادی وجود دارند که  نیروی غلبه بر خواست گرفتن شان برای خود را تا حدی بدست اورده اند اما در محیط محدود شده اند. انها نمی توانند متضاد با محیطی عمل کنند که در ان زندگی می کنند اما انها متضاد با انچه خواست گرفتن شان می خواهد  می توانند عمل بکنند. این یعنی اینکه انها دارند با خواست بخشش کار می کنند."

در روحانیت نیز همینطور است و انهایی که قدرت کمی برای غلبه بر خواسته گرفتن شان دارند بنده جامعه شان می شوند انها نمی توانند تاثیر ان را بفهمند و نمی توانند خارج از ان عمل کنند اما انها درونا برای مخالفت با خواست گرفتن شان اقدام می کنند یعنی شروع به کار با خواست بخشش می کنند. این مردم در درون ازاد هستند ولی کاملا وابسته به جامعه هستند درست مانند مرحله گیاه در همین دنیای فیزیکی.

گیاه تا حدودی نمودهایی از یک خواست مستقل را در خود دارد و می تواند خواست اربابش را به مبارزه بطلبد. که این جا منظور از "خواست ارباب" همان دیکته کردن های خواست گرفتن است یا همان تسلط خودپرستی. این جور اشخاص تا درجه مشخصی می توانند بر خلاف انچه خودپرستی به انها می گوید عمل کنند و چون در این مرحله وسیله ای ویژه، یک پرده، یک نیروی درونی را بدست اورده است اکنون می تواند با این خواست ها کار بکند و روش کار کردن انها با خواست ها بدین گونه است که شخص با خواست اربابش (که همان طبیعت خودش است) مخالفت می کند البته خودپرستی طبیعتی است که خالق از قبل به او داده بود.

در این نقطه، او درک می کند که طبیعت خودش مستقیما از خالق سرچشمه گرفته است ولی حالا او با کیفیت درونی خودش مخالف است و می خواهد با یک نگرش متفاوت، بر ان تاثیر بگذارد. پس در مرحله گیاه، شخص به جای فقط انجام کارهایی برای شخص خودش می تواند ببخشد و این چیزیست که با خواست اربابش تناقض دارد.

در نقطه ای که خلق شده بودیم این خواست گرفتن به ما داده شده بود پس از یک طرف، خالق، این خواست را در درون ما قرار داده و می خواهد ما را پر کند و از طرف دیگر او از ما می خواهد که همان خاصیت بخشش خودش را بدست بیاوریم. و در واقع هر دوی این خواست ها متعلق به خود خالق هستند.

اگرچه  در خواست خودپرستی مان غوطه ور می شویم در عین حال با خواست اصلی خالق نیز دربرگرفته می شویم. و به طور عکس، وقتی سرانجام خواست نوعدوستی را کسب می کنیم هنوز هم در درون خواست خالق باقی می مانیم به این خاطر که چیزی جزء خواست خالق و قدرتش بر روی ما وجود ندارد. این معنای اصلی "به غیر از او هیچ کسی نیست." است. در این میان شخص می تواند انتخاب کند که می خواهد که به کدام نیرو تن دردهد و کدام جنبه از خواست خالق بر رویش اثر کند. او می تواند یکی از این دوتا را انتخاب کند. ولی چرا ما این دو خواست را به طور برابر احساس نمی کنیم؟

در واقعیت بالاتر، وقتی وارد دنیای روحانی می شویم و اغاز به صعود می کنیم ما در روی خط میانه پیش خواهیم رفت بطوریکه این دو خواست – خواه تحت قدرت خودپرستی باشیم یا زیر قدرت نوعدوستی- در ان نقطه به وسیله ما بطور مساوی درک می شوند و این حالت "کلیپات نوگا" نامیده می شود که مابین بخشش و گرفتن است.

گاهی متعلق به یکی از این خواست ها هستیم و گاهی متعلق به دیگری. ان در حقیقت چیزیست که بشر شبیه ان است و انچه باید انجا انجام دهد اینست که خودش را در بین خواص بخشش و گرفتن در موقعیت خنثی قرار دهد. وقتی به این حالت خنثی بودن دست پیدا کند انگاه ازاد می شود تا تصمیمات خودش را بگیرد و این چیزیسیت که ما "ازادی" می نامیم. 

بعل هسولام ادامه می دهد: "حیوان: می بینیم که هر حیوان، خواص مخصوص به خودش دارد انها اسیر محیط نیستند بلکه هر یک از انها ویژگی ها و احساس خودش را دارد انها یقینا می توانند بر خلاف خواست صاحبشان عمل کنند یعنی می توانند در بخشش عمل کنند و اسیر محیط نباشند و ویژگی ها و احساسات خاص خودشان را داشته باشند."

 در دنیای فیزیکی می بینیم که هر حیوان می تواند ازادانه و مستقل از دیگران حرکت کند اما انها هنوز هم از قوانینی که در میان گونه هایشان مشترک اند پیروی می کنند. همانطوریکه بسیاری از گونه ها نفس می کشند و  در دوره های زمانی یکسانی به خواب زمستانی می روند به همان گونه نیز در روحانیت هر شخص در مرحله حیوانی، احساسات و ویژگی های خودش را دارد او دیگر اسیر جامعه نیست و درجه بالاتری از ازادی را نسبت به مرحله گیاه دارد تا برخلاف خواست اربابش، خواست گرفتن، عمل کند او می تواند محیط مخصوص به خودش را خلق کند.

او هنوز هم تا حدی به جامعه خودپرستانه و طبیعی اش نیاز دارد اما کاملا وابسته به ان نیست. این افراد نمی توانند بیشتر از هستی خودشان را احساس کنند به عبارتی دیگر احساسی از دیگران ندارند و به طور طبیعی نمی توانند از دیگران مراقبت کنند.

مرحله حیوانی اگرچه درجه بالایی از استقلال را دارد اما فاقد یک چیز مهم است ان، تنها توانایی احساس کردن خودش را دارد این معنای "در زمان حال" بودن است او دیگران را احساس نمی کند درحالیکه بالاترین حالت ها، حالت های درونا مرتبط هستند. 

بعل هسولام در ادامه مرحله سخنگو را چنین توضیح می دهد: "سخنگو چنین خاصیت هایی دارد: 1. ان برخلاف خواست صاحبخانه عمل می کند. 2. او همانند گیاه به هم دوره ای هایش محدود نشده است یعنی مستقل از جامعه است. 3. ان دیگران را احساس می کند و بنابراین می تواند از انها مراقبت کند و انها را از طریق احساس همدردی با عموم کامل کند."

ان همچنین می تواند در اسایش عمومی شادی کند و دریافت هایی از گذشته و اینده داشته باشد در حالیکه حیوانات تنها می توانستند اکنون و هستی خودشان را احساس کنند. به عبارتی دیگر:

 1. او می تواند کاملا خواست اربابش را به مبارزه بطلبد یعنی می تواند به جای گرفتن، ببخشد.

 2. برخلاف گیاهان او به دیگران وابسته نیست یعنی وابستگی ای به محیط برای پر کردن خودش ندارد.

 3. او دیگران را احساس می کند پس می تواند از انها مراقبت کند و نیازهایشان را ارضاء کند. که این بخشش است و او تقریبا همان قابلیتی که خالق دارد را داراست.

ارتباطش با جامعه اش همانند یک بزرگسال است او می تواند جامعه ای را خلق کند و درون ان جامعه کاملا مخالف ارباب عمل کند و اجتماعی خلق کند که کاملا نوعدوستانه باشد.

وقتی او شروع به بی اثر کردن خواص خودپرستانه اش می کند او خودش را بطور افزایش یابنده ای درونا متصل با جامعه در شکلی خود خواسته می بیند و کشف می کند که کیفیت درستتری بین خودش و کل وجود دارد این، مرحله عشق مطلق است همان جائیکه بشر برابر با خالق می شود. او می تواند از رنج های جامعه سهم ببرد یعنی خواست های انها و ظرف های خالی شان را کسب می کند همچنین او می تواند در لذت هایشان سهیم شود. یعنی او اکنون می تواند نیازهایشان را با لذت و حظ درونی خودش پر کند بطوریکه کل جامعه انرا احساس خواهد کرد. با انجام این، بشر به مرحله ریشه روحش صعود می کند و همه دیگر روح ها را دربرمی گیرد. در همانندی با روح عمومی (مشترک)، ادم، او همه انها را اصلاح می کند اگرچه دیگران هنوز این اصلاح را احساس نمی کنند با این حال شخص در این مرحله، قسمت و بخش مربوط به خودش را که در همه دیگران وجود دارد اصلاح می کند و بوسیله متصل کردن انها به خودش به صورت بخش اصلاح شده، او می تواند به اصلاح نهایی و فردی خودش برسد اکنون او می تواند هم از گذشته و هم از اینده دریافت کند درحالیکه در مرحله حیوانی روحانیت تنها می توانست خودش را در زمان حال اصلاح کند.

بازهم به ما بپیوندید.

 

 

آخرین انتشارات

book_10

از پراکندگی تا هماهنگی
- خواندن کتاب
- خرید کتاب

آموزش رایگان کبالا به زبان انگلیسی