Kabbalah.info - Kabbalah Education and Research Institute

آشکار کردن کبالا قسمت هفتم

دوباره سلام، به اشکارسازی کبالا خوش امدید من تونی کوسنک هستم.

در درس قبلی در مورد پرده (Masakh)، ابزار اصلی برای پیشرفت در روش کبالا، آموختیم. در ابتدا توضیحات را جمع بندی می کنیم. پرده یک نوع قصد (نیت، نحوه توجه) برای بخشش به خالق درهنگام گرفتن است یعنی ما یا همان مخلوق، در درون خود کیفیتی مشابه با کیفیتی که ما را احاطه کرده است می سازیم. این کیفیت درونی، مشابهت و برابری با خاصیت و ویژگی بخشش موجود در خارج از خود این کیفیت دارد در نتیجه عمل گرفتن به نوعی بخشش تبدیل می شود.

همچنین یاد گرفتیم که کل حرکت در دنیای بالاتر یا دنیای روحانی تنها در نتیجه این قانون برابری (برابری در فرم) می تواند رخ بدهد. می توانیم تصور کنیم که این قانون برابری چیزی عرفانی یا جادویی و یا بدیهی و نوظهور است ولی این چیزی نیست که به وسیله حکیمان کبالا ساخته شده باشد بلکه در حقیقت، این اصل و قانونی است که بر کل جهان حاکم است بر هر چیزی که می بینیم. آن در طبیعت وجود دارد. حکیمان کبالا تنها به سادگی برای ما روشن کرده اند که این شیوه ای است که از طریق آن رشد می کنیم، توسعه می یابیم و حرکت می کنیم و می توانیم به هدف خلقت دست پیدا کنیم.در این درس می خواهیم نگاه دقیق تری به قانون برابری بیاندازیم و این کار را با مطالعه مقاله ای از بعل هسولام انجام می دهیم. در واقع، آنچه خواهیم خواند فقط تکه ای از مقاله ای به نام متان تورا (دادن تورا – دادن دستورالعمل به وسیله نور) است و این بخش از آن "هوش فعال" (آگاهی فعال) خوانده می شود.

"اینکه کبالیست ها گفتند که هر شخص موظف است به ریشه روحش برسد، یعنی هدف مخلوق، بالاترین خواسته و نهایت امیدواری، پیوند با خالق است همانطوری که در گفته "و برای اتصال به او" دیده می شود. که حکیمان این را به صورت ایجاد پیوند با ویژگی های او، و دقیقا به همان اندازه ای که او مهربان است شما هم، ... و مانند این، تفسیر می کنند."

او در اینجا می گوید: "هر فرد موظف به درک ریشه روحش" یعنی اینطور نیست که فقط یک شخص تصمیم می گیرد که به ریشه روحش متصل شود بلکه کل سیستم، احساسی در درون خود دارد که از سوی خالق می آید و یک فرد را به سوی نقطه ای و جاییکه ریشه روحش را درک می کند حرکت می دهد و در این بین روشی که اندیشه و هدف خلقت (که همان خلق یک مخلوق و پر کردن آن با لذت است) در جهان و خلقت اجرا می شود با قانون برابری بیان می گردد.

یعنی همه طبیعت با این قانون کار می کند. هم در محیط ما و هم در هر محیطی از جهان، فشار مداوم و نیروی ثابتی وجود دارد تا فشار درونی را با فشار بیرونی برابر کرده و حالت تعادلی به وجود آورد بطوریکه به یک حالت سکون و راحتی برسیم و این قانونی است که در تمام زمان ها و در تک تک لحظات عمل می کند (حاکم است).

شما می توانید کبالا را همانند فیزیک دنیای روحانی در نظر بگیرید. دانشی که برای ما روشن می کند چطور می توانیم این دنیای بالاتر را درک کرده و با آن کار کنیم. اما این قانون در طبیعت کنونی ما نیز عمل می کند و می توانیم از طریق علوم طبیعی هم به آن پی ببریم. مثلا فیزیکدانان نجومی می گویند دنیای مادی با یک انفجار بزرگ به نام بیگ بنگ (Big Bang) اغاز شد و از آن به بعد همه واکنش های درون جهان در جهت متعادل شدن این نیرو است، بطوریکه یک حالت بدون حرکت به وجود آید یعنی همه نیروها، در راستای رسیدن به یک حالت تعادل عمل می کنند. در دنیای ما این قانون دقیقا مشاهده می شود و ما می توانیم آن را در سطوح متفاوت یا مراحل مختلف موجود در طبیعت مادی ببینیم.

(تونی شروع به نوشتن می کند)

مثلا در مرحله غیرجاندار می بینیم که جنبش صفحات پوسته زمین یا حرکت آب و هوا همواره بدنبال رسیدن به یک حالت تعادل با یکدیگر هستند همچنین می بینیم مرحله گیاه نیز با جذب چیزهایی که نیاز دارد از این قانون پیروی می کند مثلا نور را از طریق فرایند فوتوالکتریک از خارج از خودش میگیرد و یا نیروهای متعادل کننده هیدرولیکی مواد معدنی را از ریشه آن به برگهایش می رسانند.

در مرحله حیوانی تغییر محل سکونت حیوانات را به سوی مناطقی که دارای غذا و شرایط مناسب تری برای بقا هستند را می بینیم. اگر شرایط و نیروهای خارجی تغییر کنند یک جابجایی پیوسته انجام می دهند تا اینکه به یک حالت تطبیق برسند. اما در مرحله انسانی، این قانون برابری را رعایت نمی کنیم چون ما در محیطی مانند محیط مراحل غیرجاندار، گیاه و جاندار زندگی نمی کنیم این مراحل از همان ابتدا براساس این قانون عمل می کنند درحالیکه در مرحله انسانی، متضاد با قوانینی هستیم که البته احساسی هم در موردشان نداریم و نمی دانیم چطور این قوانین را مشاهده کنیم.

در مرحله انسانی، که منظور از آن نه یک نوع حالت عقلانی یا فیزیکی از انسان حیوان گونه، بلکه منظور قسمتی از خلقت است که انتظار می رود به نیروهای بالاتر متصل شود و منظور از قانون برابری برای مرحله انسانی حفظ این قانون همانند این نمودهای فیزیکی آن که در بالا گفتیم نیست بلکه بشر باید یاد بگیرد که چگونه قانون برابری را در محیط خودش یا همان دنیای بالاتر (روحانی) حفظ کند. اجازه بدهید به محیطی که حقیقتا در آن زندگی می کنیم نگاهی بیاندازیم دنیایی که مرحله انسانی را دربرگرفته است دقیقا بر اساس همان اصل طبیعت کار می کند اما در مرتبه کاملا متفاوتی از طبیعت. چون مرحله انسانی، مرحله احساسات، اندیشه ها، و نیت ها (نحوه نگرش ها) است پس قوانین و نیروهایی که بر روی ما اثر می کنند نیز از همین جنس هستند.

(تونی شروع به ترسیم می کند)

مثلا این را محیطی در نظر بگیرید که ما خودمان را در داخل آن پیدا می کنیم یعنی یک میدان اثر وجود دارد که این میدان اثر خالق گفته می شود. خالق، به وسیله نیروها بر ما اثر می گذارد و این نیروها به شکل قوانین و اجبارهایی در برابر ما ظاهر می شوند. آنها از سوی خالق به ما می رسند و هرکدامشان یکی از 613 قانون یا نیرو. این قوانین، قوانین عشق و قوانین بخشش هستند یا به عبارت دیگر آنها نیت و نحوه توجه خاصی نسبت به مخلوق هستند.

اینجا در این میدان، مخلوق قرار گرفته به علاوه مراحل دیگر زندگی که پایین تر از این مخلوق هستند یعنی مراحل یک، دو و سه که درباره شان صحبت کردیم. در درون مخلوق چیزی شبیه فشار یا نیروهایی وجود دارد که آنها باید با تاثیرهایی که از خالق می رسند برابر بشوند و در واقع همان خواست ها و نیازهای ما هستند پس در درون مخلوق هم 613 خواست وجود دارد البته منظور مرحله انسانی مخلوق است. و قانون برابری یعنی اینکه تک تک این خواست ها یا فشارهای درونی باید با خواست ها یا نیروهایی که از خالق می رسند برابر شده و به تعادل برسند.  متناسب با اندازه ای که ما برخلاف این 613 نیرو یا قانون طبیعت در مورد مرحله انسانی باشیم یا بسته به حدی که شبیه آن نباشیم، خود ما و همه مراحل زندگی پایین تر از ما رنج برده و شرایط برایمان بدتر می شود.

اما از طرفی دیگر متناسب با اندازه ای که موفق به برابرکردن خودمان با این قوانین بشویم و با نیت پشت این قوانین یکی (مشابه) شویم آنگاه همه مراحل زندگی به همراه خود مخلوق به یک حالت تعادل حیاتی (Homeostasis) می رسند و بشر یا مرحله انسانی به تعادل با این میدان می رسد و همانند این قوانین می شود. این قوانین هم بر ما و هم بر مراحل پایین تر از ما اثر می گذارند و اگر مخلوق بتواند با این قوانین طبیعت برابر شود آنگاه او برابر با خود خالق می شود. کبالیست ها در این مورد می گویند که ارزش جمع لغات و گیماتریا (Gimatria) کلمه طبیعت (Teva - توا در عبری) و کلمه خالق (الوکیم - Elokim) 86 است یعنی هر دو یک چیزند. آنها هر دو کلمه را برای مرحله انسانی و هر مرحله ای پایین تر از انسان بکار می برند.

این ممکن است مکانیکی به نظر برسد و در واقع یک توضیح مکانیکی نیز هست اما چون ما به عنوان انسان، احساس نمی کنیم که چگونه حالت درونی ما بر مراحل زندگی پایین تر از ما تاثیر می گذارد و نباید هم احساس بکنیم بلکه تنها چیزی که باید از آن آگاه باشیم حالات احساسی خودمان هستند و اینکه این حالات چطور در رابطه ما با دنیای اطراف ما، سایر مردم و موقعیت های زندگی ما عمل می کنند و ما را راهنمایی می کنند. این همان موضوعی است که برابرشدن "فشار درونی خواستن" با "فشار خارجی قوانین" درباره اش صحبت می کند.

در داستان مهمان و میزبان یاد گرفتیم که روشی که از طریق آن بتوانیم درک کنیم که این قوانین چه هستند و با آنها برابر شویم اینست که نگران خود هدیه که همان اتفاق است نباشیم بلکه به دهنده و اندیشه پشت این اتفاق بیاندیشیم و آنرا بفهمیم. به عبارتی دیگر متوجه شرایطی که هر لحظه در آن قرار داریم باشیم و اینکه نگرشمان نسبت به این شرایط چیست؟ این کار خیلی سختی به نظر می رسد اما خود این جریان که چطور آن را احساس کنیم از قبل در طبیعت وجود دارد و ما فقط باید یاد بگیریم که نحوه عملکرد آن را مشاهده کرده و دریابیم که چطور با آن کار کنیم.

اجازه بدهید به مقاله "هوش فعال" از بعل هسولام برگردیم وقتی این مقاله را می خوانیم سعی کنید به اندیشه و احساسات نویسنده آن متصل شوید و مخصوصا سعی کنید با این اندیشه و احساس ارتباط برقرار کنید که او چرا این موضوعات را برای شما بیان می کند.

"هوش فعال": و من با مثالی توضیح خواهم داد: ما در هر عملی که در جهان رخ می دهد مشاهده می کنیم که ذهنی که آن عمل را انجام داده است به صورت پیوسته و همراه خود آن عمل باقی می ماند. مثلا ما در یک میز، مهارت تفکر و جهت دهی به این مهارت توسط یک نجار را احساس می کنیم حالا خواه بزرگ یا کوچک. چون در هنگام ساختن آن، او با هوش و دانش خودش آنرا ارزیابی کرده است، بطوریکه شخص دیگری وقتی این عمل را ارزیابی می کند تفکر پنهان در آن را تشخیص می دهد. تفکری که از همان زمان شکل گیری نطفه تصمیم ساختن این میز، جزء لاینفکی از ذهنی که آنرا ساخته است بوده و در حقیقت آنها یکپارچه و یکی شده هستند.

در هر چیزی که در این دنیا ظاهر می شود می توانیم اندیشه ای که در پشت آن وجود دارد را ببینیم و بفهمیم که از هیچ و پوچ به وجود نیامده است. در دنیایی که مقابل خودمان می بینیم یقینا استادی در پشت این اشیاء وجود دارد و از این مثال فیزیکی می توانیم بفهمیم یک نوع نیت که همان کیفیت کار، نگرانی یا دلیل اختراع این چیز برای استفاده ما است حتی در ساده ترین چیزها می تواند احساس بشود. این چیزیست که کیفیت می خوانیم. آن یک احساس است، نه در مورد اینکه این شیء گرانقیمتی است یا زیبایی است بلکه اگر بدرستی به آن نگاه کنیم، احساسی که در ما بوجود می آید، اندیشه و تفکر پشت این شیء است. کیفیت آن ذهن یا کیفیت خواست برای بخشیدن یک شیء یا شرح دادن یک زیبایی برای ما.

ما ممکن است به شیء فیزیکی نگاه کنیم و با کیفیت مبهم (غیر شفاف) آن کور بشویم. اما تا حدی می توانیم احساس کنیم، بفهمیم و  همانند آن شیء پشت آن بشویم که یعنی "می خواهم بدانم تجربه دوستم چی بوده است و می خواهم بدانم این هنرمند با این کار چه چیزی می خواهد بگوید و می خواهم پیامی را که در آن قرار داده شده را احساس کنم". اگر من شیء را با بی توجهی بردارم نمی توانم چیزی بفهمم اما اگر به شیء با دقت و احساس عمیق نگاه کنم می توانم تفکر و هوش هنرمند و استاد را احساس کنم.

اینجا من از روی بقیه این مثال پرش می کنم و او در ادامه چنین می گوید: " بنابراین وقتی یک نفر در مورد عملکرد دوستش فکر می کند و هوشی را که او در آن عملکرد به کار بسته است را درک می کند آنوقت هر دو به طور برابر با یک قدرت و هوش درگیر می شوند و در حقیقت در این لحظه آنها با هم یکی می شوند مانند شخصی که در بازار به دوست عزیزش برخورد می کند و او را به آغوش می کشد و می بوسد و به خاطر پیوند مستحکم بین آنها جداکردنشان از یکدیگر غیرممکن است."

به عبارتی دیگر اگر شخصی که اندیشه و تفکر پشت هدیه را درک می کند و با خود اندیشه در تماس باشد آنوقت او دقیقا به همان نقطه سرچشمه متصل می شود جاییکه شیء و اندیشه پشت آن از آنجا به وجود آمده و او با دوستش در پشت آن شیء یا اتفاق پیوند ایجاد می کند. که یعنی "آه حالا می فهمم هنرمند با این اثر منظورش چی بود و الان این ایده منتقل شده به خودم را از دور حس نمی کنم  بلکه به این ایده پیوند خورده ام و با ذهن کسی که آن را به وجود اورده یکی شده ام."

و بنابراین، در حالت کلی، جنبه ای از هوش که درباره اش صحبت می کنیم نیرویی (و هوشی) است که بین خالق و مخلوقش پیدا می شود و واسطه (بین خالق و مخلوق) است یعنی او جرقه ای از نور را منتشر و ساطع کرد که از طریق آن همه به سوی او بر می گردند.

همه این چیزهایی که مقابل ما به شکل اتفاقات فیزیکی، احساسات درونی، خواست ها و پرشدن هایشان ظاهر می شوند، همه این چیزهایی که در ظاهر، در خارج از ما به نظر می رسند در واقع ذهن و تفکر خالق هستند. اندیشه خالق که در سطحی که بتوانیم آنها را بپذیریم به ما می رسند و اگر خواست ما این باشد که بفهمیم چرا اینها به ما داده شده، یا همان کیفیت عشق پشت این بخشش را درک کنیم، آنوقت ما به این واسطه با نور پیوند ایجاد می کنیم. این، هوش ساطع شده از سرچشمه است.

و با به یاد آوردن جمله: "همه را با خرد آفریدی" یعنی او همه جهان را با خرد خودش ساخت بنابراین کسی که شایسته درک روشهایی که به وسیله آنها جهان و مراتبش خلق شد باشد آنگاه یقینا با خرد او، با خرد وجودی که باعث خلق آنها گشته، پیوند می خورد و در نتیجه به خالق خجسته می پیوندد.

اعمال خالق، کارهای فیزیکی نیستند. بیاد داشته باشید که محیطی که بشر در آن زندگی می کند محیطی از کارهای فیزیکی نیست که از قبل به طور کامل در تعادل با قوانین طبیعت باشند. محیط بشر، اندیشه خالق است و این چیزی است که فرد می تواند به آن متصل شود یعنی می تواند به علت ها متصل شود و اتصال به آن به معنای ورود به یک اندیشه همانند یا قصد و نیت یکسان است. وقتی این مسئله شروع می شود ما دیگر موجوداتی جداشده در یک دنیای خارجی یا در یک دنیای فیزیکی نیستیم بلکه ما به نقطه ای متصل می شویم که از آنجا همه چیز به درون این دنیا ساطع می شود.

این امر از طریق ارتباط با خالق اتفاق می افتد و همانند ارتباط داشتن یک عاشق  با یک عزیز است. در این احساس وقتی شما عاشق شخصی هستید آنوقت می خواهید او بداند که شما چه کسی هستید و برایش نوشته های کوتاهی می نویسید تا نشان دهید از چه چیزی لذت می برید. شما اندیشه خودتان را برای او بیان می کنید به طوریکه ارتباط شما با عزیزتان فقط در یک مرحله فیزیکی نیست بلکه ماورای آن و در جای ملموسی است که ما به شکل عشق احساس می کنیم. پس این اتفاقی که ما در زندگی مان پیوسته با آن درگیر هستیم مانند نوشته هایی از عشق هستند. اشاراتی از سوی خالق برای رسیدن به او و همچنین خواست ما برای پاسخگویی به این فراخوانی نیز از احساس خواست شناختن عزیزمان به همان گونه است.

و این راز تورا است. آن خالق همه خالق هاست که متعلق به مخلوق است و سپس مخلوق به وسیله ابزارهایش، هوشی که به همه چیز شکل داده است را می فهمد.

یعنی هر چیزی که خلق شد، هر تک جلوه ای که در خلقت وجود دارد، فقط جلوه خالق است و دقیقا بازفراخوانی مخلوق را هدف گیری کرده است. همه آن برای مخلوق قابل دسترس است. هر تک ذره ای از آن باید به وسیله مخلوق شناخته بشود و به عبارتی دیگر دنیاها به خاطر بشر خلق شده اند.

و با این توضیح می فهمیم که چرا خالق ابزار استادی اش را به ما نشان داد. آیا ما نیازمند خلق شدن دنیاها هستیم؟ با توجه به آنچه در بالا گفتیم روشن است که خالق مرتبه هایش را به ما نشان داد تا بدانیم چطور به او بپیوندیم که همان ارضاء شدن "پیوستن به ویژگی هایش" است.

چرا یک هنرمند کارش را به ما نشان می دهد؟ چون به این ترتیب درک، احساس درونی و نگرشش برای ما قابل دسترس خواهد بود و اگر چه الان ما نمی دانیم دنیاها چطور خلق شدند اما از طریق تماس با اندیشه خالق می توانیم به مرحله شناخت همه قوانین او، همه راههای اتفاق افتادن چیزهایی که جلوی خودمان می بینیم که چرا و به چه هدفی آنجاست، برسیم. این احساس متقابل از اندیشه و قصد، راهی برای اجرای قانون برابری در مرحله انسانی است. راهی است برای برقراری تعادل بین خواست درونی برای شناختن، برای پر شدن با لذت و لذت حقیقی ای که وجود دارد. تنها لذتی که وجود دارد و همان شناختن اندیشه و هدف خالق است. این سیستم به طوری کامل ساخته شده است تا خواستی را در یک شخص ایجاد کند که به او اجازه می دهد به این تعادل برسد. دوباره به ما بپیوندید.

 

آخرین انتشارات

book_10

از پراکندگی تا هماهنگی
- خواندن کتاب
- خرید کتاب

آموزش رایگان کبالا به زبان انگلیسی