Kabbalah.info - Kabbalah Education and Research Institute

صلح

shutterstock_1716781تحقیقات علمی بنا بر اساس تجربی در باره تثبیت عمل آفریدگار متعال

"و گرگ با بره سکونت خواهد داشت، و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید؛ و گوساله و شیر جوان و بره پروار باهم؛ و طفل کوچک آنها را خواهد راند. و در آن روز واقع خواهد شد که پروردگار بار دیگر دست خود را دراز کند تا بقیه مردمان خویش را که از آشور، مصر، پتروس و کوش و عیلام و شنعار و حمات و از جزیره های دریا باقی مانده باشند باز آورد."(یشعیا 11)

ربی شیمعون بن حلفتا گفته: "خداوند مجرا و ظرفی نیافت تا برکت و نعمت را برای ایسرائل نگاه دارد به جز صلح و آرامش، همچنین می گوید: آفریدگار قدرت و توانایی را به مردمانش داد، خداوند مردمانش را با صلح برکت داد". (رساله عوکاتزین)

همانطور که در مقالات پیش شرح داده شد، شکل و صورت کلی عمل آفریدگار متعال و ماهیت آن، چیزی به غیر از عشق او به دیگران نیست، و از این امر به صورتی معین و عملی می توان به عنوان "بخشیدن و رحمت به بشر" نام برد. بدین معنا که مظهر و تجلی حقیقی عشق او این است که به دیگران مهربانی  رحمت را ببخشد. بنابراین باید مشخص گردد که رحمت و بخشیدن  به دیگران مناسب ترین مضمون و مسئله ای است که ما را مطمئن می سازد تا این هدف را فراموش نکنیم.

حال پس از آن که ما از صورت عمل مشخص و معین  آفریدگار متعال آگاه  شدیم، باید بررسی کنیم که آیا شیوه کار او فقط از نظر باور و ایمان و بدون هیچ پایه علمی و تجربی مورد پذیرش ماست یا که برای این امر، ما مبنایی تجربی در دست داریم؟ و این چیزی است که می خواهم در این مقاله نشان دهم.

در ابتدا البته باید به طور کلی خود موضوع را مشخص کنم، بدین معنی که چه کسی است که کار و عملکرد مارا مورد پذیرش قرار می دهد؟

اما ازآنجایی که من هوادار فلسفه جزئی نگری نیستم چونکه از مطالعاتی که بر پایه تئوری و نظری هستند بیزارم و همچنین بسیاری از هم عصران من با من موافق هستند زیرا تمامی ما آموخته ایم که این چنین موارد، اساس سست و لرزانی دارند و هنگامی که اساس و پایه ها سست باشند تمام ساختار آنها فرو خواهد ریخت، بنابراین من اینجا فقط از درون بررسی و منطق تجربی سخن می گویم.

بحث را با شناسایی امر ساده ای شروع می کنم که کمتر کسی با آن مخالف است و تمام آن بحث را به صورت تحلیلی به تدریج تحقیق می کنیم تا که این مورد والا را به اثبات برسانیم. و درمجموع، آنها را مورد بررسی از طریق فهم چگونگی کار پروردگار، که به واسطه شناختی ساده از رویکرد عملی و کاربردی، مسلم و قطعی شده است قرار دهیم.

تناقضات در مشيت الهی

هر شخص با فکر، با مشاهده واقعیتی که پیش رویش ترتیب داده شده است در آن با دو طریق کاملاً متضاد برخورد می کند. زیرا هنگامی که مراتب آفرینش را بررسی می کنیم، در دید ما مشیتی عظیم و شگفت انگیز با حکمتی پرعمق و مهارت، هم از نظر آفرینش قسمتهای واقعیت و هم از نظر اطمینان بقای هستی کلی آشکار می شود.

به عنوان مثال ترتیب ایجاد شدن نوع انسان را در نظر بگیریم، می بینیم که عشق و دلبستگی والدین اولین دلیلی است برای تضمین وجود او، و هنگامی که نخستین ذره حیاتی از مغز پدر بیرون کشیده می شود، مشیت الهی به گونه ای بسیار خردمندانه، مکانی امن برای آن فراهم می کند به گونه ای که آن قطره واجد شرایط دریافت حیات گردد و مشیت الهی همچنین خوراک روزانه را به میزانی دقیق در اختیار آن قرار می دهد و همچنین شرایط شگفت آوری را در رحم مادر فراهم می کند به طوری که هیچ عامل خارجی قادر به صدمه زدن به آن نباشد.

این بیشتر شبیه پرستار ورزیده ای است که مراقب هر نیاز و احتیاج کودک است و در هیچ لحظه ای نمی تواند او را فراموش کند و این عمل تا زمانی است که کودک توانایی و قدرت کافی برای به دنیا آمدن را کسب کند. در آن زمان مشیت الهی به اندازه کافی قدرت در اختیارش قرار می دهد تا بتواند دیواره های اطرافش را بشکند و مانند یک جنگجوی مسلح ورزیده راه را باز کند و وارد جهان ما شود.

و حتی بعد از آن نیز مشیت الهی او را ترک نمی کند و درست مثل مادری دلسوز، او را به دست افرادی مهربان و صادق که می توان به آنها اطمینان داشت و پدر و مادر خوانده می شوند می سپارد تا در تمام شرایط، چه در روزهای ضعف و بیماری و چه در روزهای دیگر، تا هنگام رشد و زمانی که قادر به تامین زندگی خودش باشد، به او کمک کنند. علاوه بر انسان، سایر موجودات، حیوانات، گیاهان و جامدان نیز همگی با رحمت و خرد تحت مراقبتند تا برای ادامه حیات خود و ایجاد نسل بعدی، اطمینان حاصل گردد.

اما كسانی كه از نظر مادی و تدارک زندگی به همان واقعیت می نگرند به وضوح و روشنی می بینند که بی نظمی و آشفتگی های فراوان و عظیمی وجود دارد، مثل آن که نه فرمانده و راهبری وجود دارد و نه مشیتی. هر کسی کاری را انجام می دهد که از دید خودش درست است، ساختمان خود را بر روی ویرانی های دیگران می سازد، بد کاران رونق گرفته و صداقان با بی رحمی پایمال می شوند.

و بدان که اين تضاد ها که پیش چشم هر شخص با احساس و دانا قرار دارد،  از روزگار باستان فکر بشر را مشغول کرده است و شیوه ها متعددی سعی کرده اند عذر و بهانه ای برای این دو مورد متناقض که در یک دنیا در مشیت دیده می شود بیابند.

روش اول: طبیعت

اين روش يك روش كهن است. پس از اینکه کسانی که راهی برای نزدیکی این دو تضاد برجسته نیافتند، فرض کردند که آفریننده ای وجود دارد که همه چیز را آفریده و به نحوی قدرتمند، حافظ و نگهبان این واقعیت است تا صدمه ای به آن نرسد، ولی او در واقع ابدا دارای حس و فکر نیست.

بنابراين با وجود آن که او آفریننده این واقعیت بوده و با دانش و حکمتی شگرف و حیرت آور از آن پاسداری می کند، به هر حال خود او بدون ذهنیت و فکر این اعمال را انجام می دهد، زیرا اگر فکر و ذهنیت و احساسی در او بود، البته این چنین عیب ها و کژکاری هایی در تدارک واقعیت، بدون رحم و بخشش برای عذاب برجا نمی گذاشت و به همین دلیل نام "طبیعت" را بر او گذاشتند، به معنای یک سرپرست و ناظر بی فکر، بی ذهن و خالی از احساس. بنابراین باور بر این بوده که نباید کسی بر آن خشم گیرد، یا در درگاه او دعا کند یا خودش را به نحوی توجیه کند.

روش دوم: دو حکومتی (حاکمیت دوگانه)

اما كسان دیگری هم بودند که زیرکانه تر فکر می کردند. برای آنها سخت بود که این فرض را بپذیرند، زیرا می دیدند که مشیت با خرد و دانشی بسیار عمیق تر از حد اعلای خرد انسانی از وجود موجودات واقعیت محافظت می کند و چگونه امکان دارد که ناظر و سرپرستی که  فاقد فکر و ذهنیت است بتواند به کسی چیزی بدهد که خود فاقد آن باشد؟ آیا کسی می تواند به دوستش تعلیم و آموزش دانایی بدهد، در حالی که خود او، شخص احمق و نادانی باشد؟

چطور می توان گفت که کسی که پیش روی ما این اعمال و مدارک خردمندانه و شگفت انگیز را قرار داده، به اعمال خود آگاه نبوده است؟ و یا آنچه او انجام داده صرفاً اتفاقی و تصادفاً پیش آمده است؟ واضح و روشن است که تصادف نمی تواند سازمان دهنده عمل و کرداری منظمی باشد که بتواند هستی ابدی را تضمین کند. در نتیجه، این افراد به فرضیه دوم رسیدند که بنا بر آن دو آفریننده و ناظر وجود دارد: اولی خوبی و خیر را آفریده  و آن را بر قرار می کند و دومی بدی و شر را. آنها همچنین با دقت، این روش را با شواهد و نشانه هایی در راستای توجیه راه خود گسترش دادند.

روش سوم: چند خدایی

این روش از درون روش دوم (حاکمیت دوگانه) پدید آمد زیرا افراد، هر عملی را از اعمال کلی مربوط به خود جدا کردند و معنایی جداگانه به آن دادند، مفاهیمی از قبیل قدرت، سلامتی، سلطه، زیبایی، قحطی و گرسنگی، مرگ، بلا، و برای هریک از این عوامل، ناظر مخصوص به آن را تعیین کردند، (مثلاً برای مرگ یک خدا قائل بودند و برای زیبایی یک خدا و الی آخر) و مطابق خواسته های خود آن را توسعه دادند.

روش پنجم: اعمالش را رها کرد

با پیشرفت دانش، هنگامی که ارتباطی تنگاتنگ میان تمام بخشهای آفرینش به چشم می آمد و ثابت  گردید که مفهوم چند خدایی کاملاً غیر ممکن است، مسئله وجود مفاهیم متضاد دوباره در بحث آفرینش پدیدار شد و اين به فرضی جدید منجر گردید که در واقع ناظر و سرپرست، خردمند و مراقب است، ولی هنوز به دلیل بلندی و رفعت او ماورای مفاهیم قرار گرفته و جهان ما از دید او همچنان مثل دانه شنی بیش نیست و چندان برای او نمی ارزد که با مسائل جزئی نظیر آنچه برای ماست خود را درگیر کند و این است علت این مسئله که چرا زندگی ما همچنان آشفته بوده و هرکسی آن چیزی  را که به نظرش درست می رسد انجام می دهد.

در کنار این شیوه ها، روشهای مذهبی که مربوط به وحدانیت خدا هستند، نیز وجود دارند که اینجا از موضوع بحث خارجند. من تنها می خواهم که سرچشمه های ناشی از شیوه های نادرست و فرضهای گیج کننده را بررسی کنم که در دورانها و جاهای مختلف و مختلف غلبه داشته و توسعه پیدا کرده اند.

می توان  دریافت که اساس هریک از شیوه های بالا، ساخته و ناشی از تناقض میان دو نوع مشیت الهی است که در جهان ما احساس می شود. از این رو، این روشها تنها برای وصله کردن این پارگی عظیم پدیدار شدند.

با اين حال دنیا هنوز بنا بر راول همیشگی عمل می کند و نه تنها این پارگی بزرگ تعمیر نشده بلکه به نظر می رسد بزرگتر و بزرگتر هم شده، یعنی شکافی بسیار عظیم و هولناک پیش چشمان ماست و ما را گریزی از آن نیست. با نگاهی به تلاشهای هزاران ساله بشریت که بی فایده به نظر می رسد، می توانم این پرسش را مطرح کنم که: شاید نباید اصلا اصلاح این پارگی را از درگاه مشیت الهی درخواست کنیم بلکه اصلاح بزرگ در دستان خود ماست؟

ضرورت توجه و عمل به قوانين طبیعت

می توانیم به وضوح ببینیم که تمام انواع بشر می باید زندگی اجتماعی داشته باشند، یعنی وجود داشتن و پایداری بدون کمک اجتماع ممکن نیست. مثلاً تصور کنید که شخصی با  کناره گیری از اجتماع و زیستن در متروکه ای، زندگی پر از مشقت و رنجی را طی می کند زیرا که فراهم کردن نیازهای او برایش امکان پذیر نیست. این شخص حقی ندارد که شکایتی از مشیت الهی و سرنوشتش داشته باشد و اگر این امر را انجام دهد یعنی با خشم به سرنوشت تلخ خود نفرین کند، در واقع او حماقتش را آشکار می کند، زیرا هنگامی که مشیت الهی برای او مکانی راحت و ضروری در اجتماع فراهم نموده، آن شخص نباید توجیهی برای کناره گیری و رفتن به مکان متروکی داشته باشد. و نباید رحمی به چنین شخصی کرد زیرا او بر خلاف ذات آفرینش حرکت کرده است در حالی که می تواند مطابق با نظمی که مشیت الهی برایش رقم زده در اجتماع زندگی کند. پس نباید برای او احساس ترحم کرد و افسوس خورد. و این قضاوتی است که توسط همه بشریت و بی چون و چرا پذیرفته شده است.

و من می توانم با تاکید و تطبیق با اساس مذهبی به این مطلب شکل بدهم: از آنجایی که مشیت الهی از سوی آفریدگار متعال گسترش می یابد، که بدون شک هدفی در اعمال او وجود دارد و هیچ کاری را بی هدف انجام نمی دهد، می توان دریافت، که کسی که یک قانون را از قوانین طبیعت نقض کند، آن شخص هدف اصلی را خراب کرده است. به دلیل اینکه بدون استثنا هدف، بر اساس تمام قوانین طبیعت بنا شده است حتی بدون آنکه یکی از آنها کم باشد، درست مثل کارگر ماهری که حتی به اندازه مویی، چیزی به اعمال ضروری خود برای رسیدن به هدف اضافه و کم نمی کند.

بنابراین کسی که حتی یک قانون را خراب کند در واقع به هدفی که آفریدگار تعیین نموده است خسارت وارد کرده و به وسیله طبیعت مجازات خواهد شد. پس ما، مخلوقات آفریدگار نیز نباید نسبت به این شخص حس ترحم داشته باشیم. چون که او به قوانین طبیعت و هدف پروردگار متعال بی حرمتی می کند. و به عقیده من این صورت قضاوت و دادرسی است.

من بر این عقیده هستم که این ایده خوبی نیست که کسی نسبت به سخنان من در مورد قضاوت مخالفت کند، چونکه زبان و بیان این جمله یکی است و چیزی که مایه اختلاف است این است که آیا بگوییم مشیتی که طبیعت خوانده می شود، بی هدف و خالی از ذهن و شعور است یا اینکه بگوییم که مشیت خردمند، شگرف، آگاه و محسوس است و از انجام این اعمالش هدفی را دنبال می کند، به هر حال در نهایت همه ما با این امر موافقیم و اقرار می کنیم که بر ما واجب است که فرامین مشیت الهی که به نام قوانین طبیعت خوانده می شوند را باید اجرا کنیم و همه ما شخصی را که این قوانین مشیت الهی را می شکند گناهکار دانسته و بر این باوریم که نباید نسبت به او احساس دلسوزی کرد. می بینیم که اصل جمله یکی است و هیچ تفاوتی بین آنها نیست بلکه به عقیده دیگران، این امر ضروری است و بنا بر عقیده من این باید هدف و جهت ما باشد.

و از حال به بعد برای آنکه مجبور نشوم که از دو زبان مجزا یعنی زبان طبیعت و زبان مشیت سخن بگویم، همانطور که نشان دادم که تفاوتی در مورد پیروی از قوانین وجود ندارد، بنابراین برای ما بهتر این است که راه وسط را انتخاب کنیم و این سخن کبالیستها را بپذیریم که می گویند: بر طبق محاسبه اعداد لغت ها، کلمه "طبیعت" (به عبری hateva)، دارای میزان مساوی با کلمه پروردگار (elokim) است، یعنی 86، بنابراین می توان قوانین پروردگار را قوانین طبیعت نامید چونکه هر دو یکی هستند و لازم نیست که دیگر در این مورد بحثی کرد.

حال این برای ما امری بسیار مهم است که قوانین طبیعت را در نظر گرفته و از چیزی که آنها از ما می خواهند آگاهی یابیم، مبادا مورد مجازات بی رحمانه قرار گیریم. گفتیم که طبیعت، بشریت را مجبور می کند که یک زندگی اجتماعی داشته باشد و این امر ساده ای است، اما ما می باید قوانین و دستورات را که طبیعت ما را وادار به انجام آن می کند از طریق و دید زندگی اجتماعی بررسی کرده و در نظر بگیریم

هنگامی که ما عموماً این بررسی را انجام می دهیم فقط  متوجه دو امر اجتماعی می شویم که باید آنها را مراعات کنیم، این دو مورد به ترتیب: دریافت (پذیرش) و بخشیدن (عطا کردن) نامیده می شوند. هر عضوی در اجتماع می باید نیازهای خود را از اجتماع دریافت کند و باید جامعه را نیز به وسیله فعالیت خود بهره مند کرده و برای خوبی آن تلاش کند. اگر شخصی یکی از این دو قانون (پذیرش و بخشیدن) را رعایت نکند، چنانچه ذکر شد، بیرحمانه مجازات خواهد شد.

لزومی ندارد که در بررسی قانون "دریافت"، زیاده روی کنیم، چونکه بلافاصله مجازات می شویم و به همین دلیل نیز از هر نوع غفلت در این باره جلوگیری می کنیم. اما در مورد قانون دیگر، یعنی قانون "بخشیدن به اجتماع"، بلافاصله مجازاتی رخ نخواهد داد بلکه به صورت غیر مستقیم و به تدریج، بنابراین این فرمان به درستی مراعات نمی گردد و بشریت در ستیزه و جنگ، قحطی و آشفتگی و بحرانهای وحشتناک می سوزد و پیامدهای این اتفاقات تا به امروز متوقف نشده اند.

شگفتی در این است که طبیعت همچون یک قاضی شایسته و با کفایت ما را به همان نسبتی که پیشرفت و رشد می کنیم محاکمه و مجازات می کند و می بینیم که به نسبتی که بشریت پیشرفت می کند به همان نسبت نیز رنجها و زجر های ما برای دسترسی به معاش و بقای زندگی افزایش می یابد.

بنابراین مشاهده می کنید که برای این موضوع اساسی علمی و تجربی وجود دارد که از سوی مشیت الهی به ما امر می شود تا قانون "بخشیدن به دیگران" را به بهترین و دقیق ترین وجه انجام دهیم، به صورتی که هیچ عضوی از اعضای اجتماع ما از میزان فعالیت خود که برای تضمین میزان موفقیت و خرسندی اجتماع ضروری است کم نکند. و تا هنگامی که ما در اجرای این امر تنبلی به خرج دهیم، طبیعت به مجازات و انتقام جویی از ما ادامه می دهد.

و بنا بر ضرباتی  که امروزه به ما می خورد باید در نظر داشته باشیم که شمشیر انتقام در آینده برای ما آماده است، و باید به این نتیجه حقیقی برسیم که طبیعت در نهایت ما را شکست خواهد داد و مجبور خواهد ساخت تا همگی قوانین را با تمام حد و اندازه هایشان پیروی کنیم.

اثبات کار پروردگار مبنی بر تجربه

ولی برای کسی که سخنان مرا بررسی می کند هنوز جای پرسش باقی است، زیرا تاکنون ثابت کردم که انسان باید به دیگران کمک کند، ولی از کجا این امر به صورت عملی ثابت شده است که باید این فرمان را برای  نام پروردگار انجام داد؟

در حقیقت تاریخ، خودش صورت کامل و کافی این موضوع را ثابت کرده و آن را در مقابل دید ما قرار داده است و در نتیجه هر کسی می تواند ببیند که چطور جامعه بزرگی همچون روسیه با صدها میلیون جمعیت و مساحتی بیش از تمام قاره اروپا و با مواد خامی که نظیر آن در تمام جهان کم است، و همه زندگی اشتراکی را پذیرفته و عملاً مالکیت خصوصی در آن از بین رفته است، و گویا کسی بجز اندیشه خوشبختی اجتماع نگرانی دیگری در سر نداشته، و ظاهراً صفت نیک "بخشش به دیگران" به معنای کامل را تا جایی که به فکر انسان می رسد کسب کرده اند.

به هر حال ببینید که به چه سرنوشتی رسیدند و به جای پیشرفت و بالا رفتن از کشورهای بورژوازی، هر بار به سطح پایین تری سقوط کردند تا جایی که نه تنها موفق نمی شوند که زندگی کارگران را به میزان کمی از کارگران سایر کشورها بهتر کنند بلکه حتی نمی توانند نان روزانه و پوشاک کارگران را تأمین کنند. و در واقع این امر بسیار تعجب انگیز است زیرا با در نظر گرفتن میزان ثروت این کشور و تعداد ساکنان آن و بنا بر منطق بشری، نبایست که به چنین موقعیتی برسد.

اما این ملت مرتکب یک خطا شدند و پروردگار آنها را نخواهد بخشید. آن خطا این است که این عمل گرانبها و متعالی که "بخشش به دیگران" خواند می شود باید برای پروردگار صورت گیرد و نه برای بشریت.

و به دلیل آن که آنها کارهایشان را نه برای نام پروردگار انجام می دهند، به همین خاطر از دیدگاه طبیعت حقی برای وجود ندارند. زیرا تصور کنید که اگر هر عضو این جامعه همیشه نگران آن بود که فرمان پروردگار را طبق نوشته "پروردگار خود را به تمامی جان و دل و قدرت خود دوست بدار" و به همین اندازه نیز نگران فراهم کردن مایحتاج و امیال دوست خود بود همانطور که بخواهد امیال خود را برآورده کند بنا بر نوشته: "رفیقت را چون خودت دوست بدار"، و اگر رسیدن به پروردگار هدف هر شخص در هنگامی که برای خوشبختی جامعه فعالیت می کرد بود به این معنا که او انتظار داشت که به واسطه فعالیتش، به اتصال و پیوستگی  با پروردگار نائل شود، و به سرچشمه تمامی خوبیها و حقیقت ها و لذت ها در جهان برسد، شکی نیست که ظرف چند سال از تمام کشورهای جهان از نظر ثروت بالا می رفتند زیرا از تمامی منابع طبیعی و خام در خاک پرثمر خود استفاده می کردند و در حقیقت مدلی برای همه کشورهای جهان می شدند و مورد احترام و برکت پروردگار عظیم بودند.

اما اگر فرآیند "بخشیدن به دیگران" تنها بر اساس خوبی جامعه باشد (و نه برای نام پروردگار)، در واقع آن بنیان و پایه ضعیفی است، چونکه چه کسی می تواند دیگری را مجبور کند تا برای جامعه زحمت بکشد؟ زیرا مطابق یک اصل خشک و بی روح، هرگز نمی توان امید داشت که در کسی انگیزه و قدرتی برای حرکت یافته شود حتی در افراد بالغ و البته در باره افراد نا بالغ، دیگر جایی برای سؤال نیست. و بدین ترتیب این سؤال پیش می آید که کارگر یا کشاورز کجا می تواند انگیزه کافی بدست آورد تا به کار کردن بپردازد؟

زیرا با تلاشهایش میزان نان و خوراک روزانه اش افزایش یا کاهش نمی یابد و هیچ هدف و پاداشی در مقابلش نیست. و برای پژوهشگران طبیعت معلوم است که هیچ کس بدون انگیزه یعنی بدون آن که فایده ای در کارش باشد هرگز قادر نیست حتی کوچکترین حرکتی بکند.

برای نمونه، هنگامی که شخصی دستش را از صندلی به روی میز قرار می دهد علتش این است که او فکر می کند که با گذاشتن دستش به روی میز احساس راحتی و لذت بیشتری خواهد کرد. اگر اینگونه تصور نمی کرد، در طول هفتاد سال زندگیش دستش را بدون هیچ حرکتی به روی صندلی قرار می داد. یعنی همه اینها به میزان صرف تلاش بستگی دارند.

و چنانچه شما بگویید راه حل آن است که افراد تحت نظارت قرار گیرند، و کسی که در کارش تنبلی می کند به وسیله ندادن دستمزد مجازات گردد، پس من از شما می پرسم می توانید به من بگویید که این نظارت کنندگان از کجا خودشان انگیزه ای برای حرکت و جنبش پیدا کنند؟ منظور این است که ایستادن در یک مکان مشخص و پاییدن و به کار انداختن دیگران نیز تلاش و زحمت زیادی لازم دارد که شاید حتی از خود کار سخت تر باشد. این درست مثل این است که کسی بخواهد ماشینی را بدون بنزین روشن کند.

بنابراین این افراد به وسیله طبیعت محکوم به فنا هستند و قوانین طبیعت آنها را مجازات می کند  زیرا آنها خود را برای اطاعت از فرامین طبیعت وفق نمی دهند یعنی اعمال بخشش به دیگران را بر طبق کار پروردگار انجام نمی دهند تا که به این وسیله به هدف آفرینش برسند که همانا این هدف پیوستگی با پروردگار است، همانطور که در مقالۀ متان تورا (فصل ششم) گفته شده، این پیوستگی میزان بخشش فرح بخش و لذتی است که از آفریدگار به عمل کننده می رسد و هر باره افزوده می گردد تا که به میزان مطلوب برای بالا رفتن و پی بردن به حقیقت وجود و تصدیق پروردگار می رسد و هر بار پیشرفت کرده و به والا ترین لذت نایل می شود که این راز نهفته در این جمله است: "پروردگارا به غیر از (خوبی) تو چشم چیزی ندیده است" (کتاب یشعیا-64،3).

این را در نظر بگیرید که چنان چه یک کشاورز و یک کارگر هنگامی که برای سعادت جامعه کار می کنند، این هدف والا را پیش روی چشمانشان ببینند، آنگاه آنها دیگر نیازی به ناظر نخواهند داشت زیرا در این حالت انگیزه کافی برای تلاش عظیم دارند و این برای بالا بردن و ترفیع جامعه به سوی خوشبختی و سعادت نهایی کافی است.

در حقیقت درک این روش نیازمند تلاش و تمرین فراوان و دائمی است، اما هرکسی می تواند بفهمد که بدون آن، افراد نمی توانند در مقابل طبیعت لجوج و سرسخت حقی برای حیات داشته باشند. و این مسئله ای است که می خواستم در اینجا آن را ثابت کنم.

در اینجا من از طریق استنباط و قیاس تجربی  و سابقه عملی که پیش چشمان ما صورت می گیرد اثبات کردم که هیچ علاجی برای بشریت در این جهان وجود ندارد به غیر از پذیرش دستورات مشیت الهی که عبارت است از "بخشش به دیگران" به خاطر به جا آوردن حکم و دستور پروردگار که در دو عبارت ذکر گردیده است: اولی می گوید "همسایه ات (همنوعت) را چون خودت دوست بدار"، که صفت خود وظیفه است یعنی اینکه میزان فعالیت بخشیدن به دیگران (عمل بخشیدن) برای خشنودی و شادکامی آنها نباید کمتر از مقدار فعالیت معینی باشد که فرد برای نیازهای خود انجام می دهد.(هرچه فرد برای خود تلاش می کند و انجام می دهد به همان اندازه برای بقیه هم تلاش کند و به آنها ببخشد).علاوه بر این همانطور که در مقاله متان تورا (بخش چهارم) گفته شد فرد باید احتیاجات و نیازهای شخص دیگر را بر نیازهای خود مقدم شمارد.

در عبارت دیگر آمده است که: "پس خداوند عظیم خود را به تمامی جان و تمامی نیروی خود محبت نما و عشق بورز" (شموت - تثنیه6:5) هدف و منظوری که باید پیش روی چشم قرار گیرد این است که تلاش برای رفع احتیاج و نیازمندی دوست و رفیق هرکسی تنها برای خشنودی پروردگار متعال صورت گیرد و برای خواست او باشد.

و اگر شما این امر را قبول کنید، از میوه های زمین برخوردار خواهید شد و تنگدستی و نیازمندی وظلم و استثمار و بهره کشی از زمین پاک خواهد شد و خوشی و سعادت هر کسی از آن چیزی که بتوان آن را اندازه گرفت بالاتر خواهد رفت.

اما چنانچه شما از انجام دادن کاری در هر اندازه ای برای پروردگار متعال سرباز زنید، آنگاه طبیعت و قوانین آن برای انتقام شما حاضر خواهد بود، و تا زمانی که ما را شکست ندهد ما را رها نخواهد کرد تا وقتی که فرامین و دستورات آن را اطاعت و تصدیق کنیم.

به این نحو من نتیجه یک تحقیق و پژوهش علمی و تجربی را به شما ارائه داده ام، در مورد ضرورت مطلق تمام مردم به پذیرش انجام دادن کار و عمل از صمیم قلب و روحشان برای پروردگار متعال.

توضیح عبارتی از میشنا: "همه چیز  به امانت سپرده شده و این قلعه تمام زندگی را در بر گرفته."

اکنون پس از آنکه آنچه را که قبلتر بیان شد آموختیم، می توانیم این عبارت مبهم مندرج در میشنا را بفهمیم:

ربی عکیوا می گفت: "همه چیز  به امانت سپرده شده و این قلعه تمام زندگی را در بر گرفته است، مغازه باز است و مغازه دار اجناس آن را با قرض می دهد، حساب و کتاب گشوده است و دست در حال نوشتن در آن و کسی که می خواهد چیزی قرض بگیرد می تواند بیاید و بگیرد و تمام حساب رسانان هر روز قرض را از آدم با آگاهی یا بدون آگاهی او پس می گیرند و آنها برای عملشان مدرکی در دست دارند و قضاوتشان صحیح و حقیقی است و همه چیز برای برگزاری ضیافت اصلاح شده است".

این عبارت بی جهت،  بدون حتی یک اشاره برای دریافت معنی آن، مبهم باقی نمانده و این نشانه آن است که از اعماق زیادی برخوردار است. در حقیقت، دانشی که ما تا کنون از آن برخوردار شدیم معنای این عبارت را  به خوبی مشخص می کند.

چرخ تغییر شکل

ابتدا اجازه دهید که عقیده حکما درباره تسلسل نسلها را در جهان بازگو کنم، هرچند می بینیم که از نسلی به نسل دیگر جسمها در حال تغییر هستند ولی این تنها در مورد جسم ها است. اما روحها که هسته اصلی جسم هستند با وجود ناپایداری ثباتی جسم، ناپدید نشده و از بین نمی روند بلکه از جسمی به جسم دیگر و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند و تمام روح هایی که در زمان طوفان نوح وجود داشتند در زمان بابل و پس از آن در دوران تبعید در مصر پدیدار شدند و همینطور تا نسل کنونی و تا پایان دوران اصلاح.

به نحوی که در جهان ما هیچ روح جدیدی همچنان که بدنهای جدید ایجاد می شوند، به وجود نمی آیند، بلکه فقط تعداد مشخصی از روحها در چرخ تغییر شکل، در هر زمانی در یک جسم جدید و در نسلی جدید به جامه جدید ملبس می گردند.(یعنی در یک جسم جدید حلول می کنند)

بنابراین با در نظر داشتن روح ها، تمامی نسلها از ابتدای آفرینش تا انتهای اصلاح همچنان یک نسل محسوب می شوند که دارای عمری چند هزار ساله است و تا زمان فرآیند اصلاح، تکامل و پیشرفت آن بایستی ادامه داشته باشد. و این ابداً مهم نیست که در خلال این دوران، چندین هزار بار تغییراتی در هر جسم رخ می دهد، چون که هسته اصلی جسم که "روح" نامیده می شود، بر اثر این تغییرات متحمل رنجی نمی شود.

و در این باره شواهد زیادی و حکمت والایی به نام راز تناسخ و استحاله روح ها وجود دارد  که هر چند اینجا جایی برای تفصیل و شرح آن نیست ولی به دلیل شگرفی این امر، به کسانی که  فاقد آگاهی از این حکمت هستند، بهتر است گفته شود که تناسخ در تمام اشیاء واقعیت محسوس و قابل لمس، رخ می دهد، و هر چیز به شیوه و روش خودش حیات و زندگی ابدی دارد.

هرچند حواس ما به ما چنین می گویند که هر چیزی فانی و ناپایدار است اما این تنها آنچیزی است که این گونه وانمود می شود. درحقیقت اینجا ما با نوعی حلول و تناسخ روبروییم که هر بخش و قطعه، حتی برای لحظه ای کوتاه آرام و بی حرکت باقی نمی ماند بلکه در چرخ تغییر شکل، هر بار تغییر می کند و آن بخش، چیزی از ماهیتش را در این مسیر از دست نمی دهد، و در این باره نیز فیزیکدانان بحثی طولانی داشته اند.

حال می خواهیم معنای این عبارت را مشخص کنیم: "همه چیز قرض داده شده است". می توان این عبارت را با وضعیت شخصی مقایسه کرد که پولی را به دوستش قرض می دهد تا اینکه او را در سود معامله شریک سازد. به خاطر اینکه مطمئن شود که که پولش را از دست نمی دهد پول را به دوستش به ضمانت می دهد و لذا او از هرگونه تردید در این باره رهایی پیدا می کند.

همین طور نیز در آفرینش جهان و بقای آن، که آفریدگار برای بشر فراهم کرده تا با عمل و مراعات آن، در نهایت به هدف والای پیوستگی به او دست یابد (کتاب متان تورا، فصل ششم). بنابراین باید در اینجا پرسید که: چه کسی بشر را به انجام عمل برای آفریدگار مجبور خواهد کرد تا که سرانجام به این هدف والا برسد؟

ربی عکیوا این را به عنوان "همه چیز گرو داده شده است" برای ما ذکر می کند، یعنی اینکه هرچیزی که خدا در کار آفرینش قرار داده و به مردم واگذار کرده نه از روی لاقیدی، بلکه به واسطه این بوده که خودش را با نوعی گرو ایمن گرداند. و شما حق دارید که بپرسید که چه گرویی؟

و ربی عکیوا پاسخ می دهد: "و این قلعه تمام زندگی را در بر گرفته است". یعنی اینکه خداوند متعال عملی زیرکانه انجام داده و چنین قلعۀ حیرت انگیزی را برای تمام بشر گسترانده است که از آن هیچ کس نخواهد گریخت بلکه هرکسی تمام عمر در آن می بایستی گیرافتاده باشد و لازم است تا فرمان خداوند را انجام دهد تا زمانی که همگان به هدف والایشان برسند و این همان گرویی است که خداوند خود را ایمن گردانه و اطمینان می دهد که هیچ آسیبی به فرآیند آفرینش وارد نشود.

پس از تفسیر جزئیات، ربی عکیوا چنین می گوید: که "مغازه بازاست"، یعنی اینکه اگر چه این جهان مانند فروشگاهی به نظر می رسد که هیچ صاحبی ندارد و هرکسی می تواند وارد آن شود و هرچه که می خواهد مجانی و بدون هیچ جساب بردارد، اما وی در ادامه  به ما هشدار می دهد که "مغازه دار اجناسش را قسطی می دهد"، یعنی که اگر چه شما در ظاهر فروشنده ای نمی بینید، اما باید این را بدانید که در حقیقت اینجا کسی هست دلیل آن که بهایی دریافت نمی کند آن است که او جنس را به صورت قسطی می دهد.

و اگر بپرسید که او از کجا می داند که میزان بدهی من چقدر است؟ این گونه پاسخ داده می شود: "دفترچه حساب باز است و دستانی که در آن می نویسند".یعنی اینکه یک دفترچه کلی وجود دارد که هر عملی بدون کم و کاست در آن نوشته می شود و هدف، قانون تکاملی را که خداوند در بشریت قرار داده است می چرخاند و دائما ما را به جلو هل می دهد.

این به آن معنی است که رفتارهای نادرست و فاسد در موقعیتهای بشری، وضعیتهای نیک را تولید می کنند و هیچ موقعیت نیکویی وجود ندارد که ثمری از وضعیت بد قبلیش نباشد. در حقیقت، این ارزشهای خوبی و بدی، در باره خود وضعیت ارزیابی نمی شوند، بلکه بنا بر هدف کلی، هر موقعیتی که بشر را به هدف نزدیک تر می کند در واقع خوب نامیده می شود و آنچه که بشر را  از هدف دور می کند بدی نام دارد.

و تنها با این ارزیابی "قانون تکامل" ایجاد می شود که فساد و شری که در وضعیت شکل می گیرد، عامل و تولید کننده وضعیت خوب، محسوب می شود هر وضعیت فقط تا زمان خاصی که برای رشد کامل بدی در آن کافی باشد دوام می آورد، به میزانی که جامعه قادر به تحمل آن نباشد و مجبور شود بر ضد این شر متحد شده و آن را نابود سازد و دنبال وضع بهتری برای اصلاح آن نسل برود.

و همچنین وضعیت جدید نیز آنقدر دوام می آورد تا جرقه های شر در آن جوانه زده و به حدی رشد کنند که دیگر قابل تحمل نباشد و در این زمان است که می باید نابود گردد و و وضعیت آرامتری به جای آن شود بنا شود. این وضعیتها یکی یکی پشت سر یکدیگر می آیند و تا زمانی ادامه می یابند که یک وضعیت اصلاح شده ایجاد شود یعنی وضعیتی که اثری از جرقه های شر و بدی نماند.

می توانید دریابید که دانه ها و بذرهایی که حالات مربوط به خیر را رشد می دهند چیزی جز خود  اعمال فساد نیستند. یعنی هر شر و بدی که از زیر دستان گناهکار نسلها ظاهر می شود رفته رفته به هم می پیوندند و به میزان بسیار زیادی می رسند به حدی که از سوی عموم جامعه قابل تحمل نیست. بنابراین عموم مردم این وضعیت را از بین می برند تا اینکه یک موقعیت مطلوبتر را ایجاد کنند. بدین سان شما می بینید که هر شر مخصوص مشروط بر نیروی هدایتگر است تا به وسیله آن به وضعیت نیکی گسترش یابد.

او (ربی عکیوا) می گفت:  "دفترچه حساب و کتاب گشوده است و دستی که در آن می نویسد" برای هر نسل و برای هر موقعیت چیزی مثل حساب و کتاب وجود دارد و تمام کسانی که اعمال شر انجام داده اند همچون دستانی هستند که در این دفترچه در حال نوشتن هستند، هر عمل شری در این دفترچه نوشته می شود تا این به میزانی می رسد که دیگر قابل تحمل نیست و زمانی می رسد که باید وضعیت شرارت بار از بین برود و یک موقعیت مطلوب ایجاد گردد. بنابراین هر عملی محاسبه و در دفترچه نوشته می شود در این موقعیت دارای مفهوم است.

او (ربی عکیوا) همچنین می گوید: "همه کسانی که می خواهند چیزی را قرض بگیرند می توانند بیایند و قرض بگیرند". یعنی که او باور دارد که این جهان به معنای یک فروشگاه بدون صاحب نیست بلکه فروشنده ای هم در کار است که بهایی واقعی برای کالاهایش درخواست می کند یعنی اینکه او زحمتی را طی مدت کارش به واسطه مغازه ای که زندگیش به آن بسته است متحمل می شود تا به هدف آفرینش یعنی خواست آفریدگار برسد.

این چنین شخصی همچنان که می خواهد چیزی را قرض بگیرد تحت  نظر است، یعنی اینکه حتی پیش از اینکه او دستش را دراز کند و چیزی از این جهان، که همان مغازه است بردارد، چیزی را قرض می گیرد و باید به خاطر آن چیز، بهای آن را هم بپردازد یعنی اینکه خودش را درگیر وظیفه کند و به هدف آفرینش در طی امرار معاشش از مغازه برسد و به طریقی قول بدهد تا قرض خویش را به واسطه رسیدن به هدف مطلوب بپردازد.به همین خاطر او همچون کسی است که می خواهد تا چیزی را قرض بگیرد یعنی اینکه شخص تعهد می کند تا بدهی اش را برگرداند.

ربی عکیوا دو گونه از انسانها را بدین شکل توصیف می کند: دسته اول از نوع  "مغازه باز است" هستند، یعنی اینکه این جهان را چون فروشگاهی همیشه باز می نگرند ولی بدون مغازه داری که پشت دخل است. درباره آنها ربی عکیوا می گوید: "دفتر چه حساب و کتاب گشوده است و دستی در آن می نویسد" یعنی که هرچند آنها نمی توانند این عمل محاسبه را ببینند اما اعمال آنها در کتاب محاسبات نوشته می شود که این امر به وسیله قانون پیشرفت که در آفرینش نگاشته شده بدون خواست بشریت صورت گرفته است و اعمال شرارت بار خود بشریت بدون اراده، باعث اعمال نیک می شوند، همچنان که پیشتر بدین مسئله اشاره کردیم.

نوع دوم بشریت، مردمی هستند که "می خواهند تا چیزی را قرض بگیرند"، و توجه به صاحب مغازه می کنند و هنگامی که چیزی را از فروشگاه بر می دارند، تنها به منزله جنسی قرضی آن را بر می دارند. آنها تعهد می کنند که قیمت را به مغازه دار بپردازند یعنی اینکه از این طریق به هدفشان می رسند. ربی عکیوا در مورد این افراد می گوید: "هر کسی که مایل به قرض کردن است بیاید و قرض کند".

و اگر شما بگویید که میان دسته اولی که هدفشان از قانون پیشرفت سرچشمه می گیرد و دسته دومی که هدفشان انجام کار برای آفریدگار است چه تفاوتی وجود دارد در حالیکه هدف هر دو یکسان است؟ در ادامه از او (ربی عکیوا) چنین می شنوید که: "حسابدارانی هستند که به طور منظم و هرروزه حساب را از انسان به صورت دانسته و نادانسته پس می گیرند". یعنی حقیقت این است که هر دو دسته بدهی خود را هر روزه تسویه می کنند.

و همانطورکه نیروهایی که به وسیله کار برای آفریدگار به صورت حسابداران درستکاری پدیدار می شوند که قرض را روز به روز تا زمان پرداخت کامل آن وصول کنند کاملا به همان صورت نیز قوای توانا در قانون طبیعت مانند حسابداران درستکار به صورت روزانه قرض را تا زمان پرداخت کامل آن وصول می کنند، و گفته شده است که "و حسابداران به طور منظم و روزانه هر چیزی را از انسان پس می گیرند".

در حقیقت تفاوت و فاصله زیادی بین آنها وجود دارد که به معنای "آگاهانه و نا آگاهانه" است. درنوع اول، بدهی "نا آگاهانه" به وسیله حسابداران تکامل، وصول می شود، و وزش امواج طوفانی بادهای تکامل به روی آنها وزیده و آنها را از پشت هل داده و مجبورشان می کند تا به جلو گام بردارند.

بدین سان بدهی آنها بر خلاف میل شان و در رنج عظیم  ناشی از کشف نیروهای شری که به آنها از پشت فشار وارد می کنند، وصول می گردد. ولی دسته دوم بدهیشان را که همان دست یابی به هدف است "آگاهانه" و با توافق خودشان پرداخت می کنند و به وسیله تکرار اعمال فضیلت، پیشرفت حس تشخیص شر را تسریع می کنند. با این کار آنها دو برابر فایده می برند:

فایدۀ اول آن است که نیروهایی که با انجام کار آفریدگار آشکار می شوند پیش روی آنها قرار گرفته و به عنوان نیروی مغناطیسی کششی عمل می کنند و آنها با خواست و اشتیاق خود و بنا بر  طبق روان عشق، آن را دنبال می کنند. لازم به گفتن نیست که آنان از هر نوع رنج و عذاب مانند نوع اول رها هستند.

فایدۀ دوم آن است که آنها دستیابی به هدف مطلوب را شتاب می بخشند، چون که آنان  افراد صدیق و پیامبرانی هستند که به هدف، در هر نسلی دست یافته اند، همچنان که در مقاله "ماهیت کبالا"، در بخش "سیر و گردش دانش" توضیح داده شده است.

پس می بینید که تفاوت بسیاری میان آنانی که دانسته قرض خود را می پردازند و نااگاهانه این کار را می کنند وجود دارد، مانند برتری نور لذت و خوشی بر تاریکی رنج و محنت. او (ربی عکیوا) در ادامه می گوید: "و آنها می توانند اعتماد داشته باشند و حکم، حکم حقیقی است". یعنی، به کسانی که آگاهانه و مشتاقانه قرض را می پردازند این وعده داده می شود که "چیزی دارند که بر آن تکیه و اعتماد کنند"، زیرا قدرت عظیمی در کار آفریدگار وجود دارد که آنان را به هدف والا می رساند و ارزش دارد که خود را تحت انجام وظیفه برای آفریدگار قرار دهند.

و درباره آنانی که ناخودآگاه چیزی را می پردازند، او (ربی عکیوا) می گوید: "و حکم، حکمی حقیقی است"، که ظاهراً جای تعجب است که مشیت الهی اجازه می دهد تا فساد و رنجها در جهان پدیدار شود و بشریت به نحو بی رحمانه ای آنها را متحمل شود.

درباره اینکه او (ربی عکیوا) می گوید که "و حکم، حکمی حقیقی است" زیرا همه چیز برای ضیافت اصلاح شده و حاضر است یعنی برای هدف حقیقی، و مقدر است که خوبی برکت والا با افشاء هدف آفریدگار در آفرینش  آشکار شود.

آن همه عذاب و رنج و غمی که در همه دوران ها بر ما فرو می آیند شبیه میزبانی به نظر می آیند که تمام زحمت ها را به خود می دهد تا ضیافت بزرگی برای مهمانانی که دعوت کرده، فراهم کند. هدف مورد انتظاری که باید در نهایت آشکار گردد به همان ضیافتی شباهت دارد که مهمانان در آن با بیشترین لذت و خوشی دور هم گرد آمده اند. بنابراین او (ربی عکیوا) می گوید: "و حکم، حکمی حقیقی است و همه چیز برای ضیافت اصلاح شده و حاضر است".

همچنین در کتاب برشیت ربا و در برای آفرینش انسان گفته شده: "فرشتگان از آفریدگار پرسیدند: چیست این انسان که درباره او در تفکر و اضطرابی، انسانی که تو مدام او را بازرسی می کنی؟" (مزامیر 5 و 8) او (آفریدگار) به آنان می گوید:" پس برای چه کسی صونا و آلافیم آفریده شدند؟ مثلی است درباره پادشاهی که برجی پر از کالا داشت اما مهمانی نبود که برآن وارد شود. او به چه دلخوش است که برجش را از  کالا پر می کند"؟ آنها (فرشتگان) می گویند:" ارباب جهان، سرور ما که نامت در همه جا بزرگ و بلند مرتبه است، آن کاری را انجام بده که از آن دلخوش و خرسندی".

بدین معنا که هنگامی که فرشتگان رنج و دردهایی که بر بشریت نازل خواهند شد را دیدند با تعجب پرسیدند: چه نیازی دارید؟ و آفریدگار به آنها پاسخ داد که در حقیقت اوست که برجی پر از کالا  دارد، اما مهمانی به غیر از بشر ندارد. و البته فرشتگان وقتی لذتهایی که در برج در انتظار مهمانان است را در مقابل رنج و دردهایی که بشر باید تحمل کند در ذهنشان سنجیدند و هنگامی که فهمیدند که ارزشش را دارد که بشر برای نعمتی که در انتظار اوست به زحمت بیفتد، درنهایت مسئله آفرینش انسان را پذیرفتند، درست همان گونه که ربی عکیوا گفت: "و حکم، حکمی حقیقی است و همه چیز برای ضیافت اصلاح شده و حاضر است". زیرا از آغاز آفرینش همه مردمان، به مهمانی دعوت شده اند و اندیشه آفریدگار آن ها را وادار می کند که آگاهانه یا ناآگاهانه در ضیافت شرکت کنند.

و اکنون حقیقت در سخنان و پیشگویی یشعیای پیامبر در باره صلح روشن می شود: " گرگ با بره سکونت می گزیند و پلنگ با بزغاله خواهد خوابید" (یشعیا 9،11) سپس او چنین استدلال می کند که: "زمین پر از شناخت آفریدگار خواهد شد همچنان که دریاها لبریز از آب هستند". (یشعیا 9،11) پس پیامبر، صلح در همه جهان را به پرشدن تمام جهان با شناخت آفریدگار وابسته می کند.

یعنی همان گونه که پیشتر گفته بودیم مقاومت خودخواهانه و شدید بین مردم که همراه با آن روابط بین ملت ها سخت تر می شود، هیچ یک از این موارد به وسیله هیچ تدبیر و راهکار بشری از دنیا نخواهد رفت.

زیرا چشمان ما می تواند نظاره گر این باشد که چگونه بیمار بیچاره از درون درد های بشری و غیر قابل تحمل هر بار به سویی می چرخد و بشریت در حال حاضر خود را به میان مسائلی چون راست افراطی نظیر آنچه در آلمان وجود دارد و یا چپ افراطی نظیر آنچه در روسیه است درگیر کرده، و نه تنها رنج خود را کم نکرده بلکه حتی این موارد سبب بدتر شدن بیماری و رنج شده و همانطور که آگاهیم صدای اعتراضات تا آسمانها سر کشیده اند.

بنابراین می بینیم که آنها هیچ تدبیر دیگری به جز پذیرش و بر دوش گرفتن مسئولیت و کار آفریدگار در پی ندارند.  یعنی که آنها باید اعمالشان را مطابق اراده آفریدگار و هدف آفریدگار کنند همچنانکه که آفریدگار قبل از آفرینش در اندیشه خود داشت.

و هنگامی که آنان چنین کاری را انجام دهند، واضح است که با کار او (آفریدگار) نفرت و کینه  از نوع بشر از بین خواهد رفت و چنانکه تا کنون شرح دادم، اعضای جامعه بشری در یک بدن و در یک قلب، لبریز از شناخت آفریدگار متحد خواهند شد. بنابراین صلح جهانی و شناخت پروردگار یکی هستند.

بلافاصله پس از این (یشعیای) پیامبر می گوید: "و در آن روز پروردگار بار دیگر دست خود را دراز خواهد کرد تا بقیه قومش را باز یابد و پراکندگان یهودا را از چهار طرف جهان جمع خواهد کرد" (یشعیا فصل 11). از این نکته می آموزیم که صلح جهانی پیش از پایان پراکندگی و گردهم آمدن قوم است.

اکنون می توانیم سخنان حکما را درک کنیم که: " پروردگار ظرفی نیافته که برکت برای  یسرائل را در آن نگاه دارد غیر از صلح"، و در مزامیر گفته شده که: "آفریدگار والا قومش را نیرو خواهد بخشید، پروردگار قوم خود را با صلح برکت خواهد داد" (مزامیر/تهیلیم،11-29) . ظاهراً از این کلام باید در حیرت بود که "ظرفی برکت را برای یسرائل نگاه دارد" و نیز از اینکه چگونه می توانیم از این سخنان نتیجه ای بگیریم؟

اما این سخنان، با پیش بینی یشعیا، مبنی بر اینکه صلح جهانی پیش از پایان رسیدن پراکندگی آغاز می گردد، واضح می شود. به همین دلیل گفته شده که "پروردگار والا قومش را نیرو خواهد بخشید"(مزامیرداوید11-29)، یعنی در آینده هنگامی که آفریدگار به قومش نیرو ببخشد، یعنی وقوع  رستاخیز ابدی، پس از آن "پروردگار قومش را با صلح برکت خواهد داد". بدین معنا که او در ابتدا با برکت صلح در تمام جهان، قومش -یسرائل- را برکت خواهد داد و پس از آن بار دیگر دستش را دراز خواهد کرد تا بقیه قومش را باز یابد و گرد هم آورد (یشعیا 11-11).

و آنچه که حکما گفته اند که برکت صلح در جهان قبل از قدرت، یعنی رستگاری است، بدین دلیل است که "پروردگار ظرفی برای نهگداری برکت برای یسرائل نیافته به جز صلح". یعنی تا زمانی که خودشیفتگی و خودخواهی، در میان ملتها موجود است، یسرائل نیز قادر نخواهد بود تا پروردگار را با پاکی و بخشش به دیگران پرستش کند، همچنان که در توضیح عبارت "و شما برای من کاهنان و امت مقدس خواهید بود" (شموت/خروج 19،6)، در مقاله "تعهد" توصیف شده است. به تجربه می توانیم این را درک کنیم که با بازگشتن به سرزمین مقدس و ساخت معبد،نمی توان دوام آورد و پذیرای برکتی بود که آفریدگار در مورد آن (برکت) برای پدران ما سوگند خورده است.

و آنچه که حکما گفته اند، یعنی "پروردگار ظرفی برای نگهداری برکت نیافته" بدین معناست که تا کنون یسرائل ظرفی برای نگهداری برکت پدران نیافته و بنابراین سوگندی که می توانیم وارث برکت سرزمین مقدس برای تمام ابدیت شویم برقرار نشده است، زیرا فقط صلح جهانی تنها (وسیله) ظرفی است که ما را قادر می سازد تا برکت پدران را دریافت کنیم، بنا بر پیش بینی یشعیا.

 

آخرین انتشارات

book_10

از پراکندگی تا هماهنگی
- خواندن کتاب
- خرید کتاب

آموزش رایگان کبالا به زبان انگلیسی