Kabbalah.info - Kabbalah Education and Research Institute

آشکار کردن کبالا قسمت نهم

دوباره سلام و به اشکارسازی کبالا خوش امدید من تونی کوسنک هستم.

در این درس مطالعه مقاله "به غیر از او هیچ کسی نیست" را که توسط "بعل هسولام" نوشته شده است را ادامه می دهیم. این مقاله، کل متدولوژی کبالا را دربرمی گیرد و همه دانش کبالا را شامل می شود. اگر چه ما از پاراگراف دهم ادامه خواهیم داد اما یکی از کیفیت های کتاب های کبالیستی اینست که اگرچه یک سیستم کامل را معرفی می کنند که شخص را از یک انتها به انتهای دیگر می برد یعنی فرد را از نقطه شروع خواست گرفتن و شرایط پنهانی خالق به آشکارسازی کل واقعیت می رساند اما همچنین متن، با شخص صحبت می کند بدون توجه به اینکه در کجای آن قرار دارد پس واقعا مهم نیست که کی وارد می شوید بلکه تنها وارد شدن شما مهم است. وارد شدن به این معنی است که شما تلاش می کنید تا اندیشه های نویسنده را احساس کنید و سعی می کنید به مرحله او صعود کنید. خواستتان برای شناخت روحانیت را بیاورید و وارد متن کنید آنگاه می توانید خودتان و شرایط تان را احساس کنید و متن با شما حرف خواهد زد هر کجا که باشید.

"و بشر همواره باید تلاش کند تا به خالق بپیوندد یعنی همه اندیشه هایش مربوط به او باشد. بدین معنی که حتی اگر او در بدترین حالت باشد که سقوطی بیشتر از ان وجود نداشته باشد نباید قلمرو او را ترک کند یعنی فکر کند که قدرت دیگری وجود دارد که از ورودش به تقدس جلوگیری می کند و توانایی سود و زیان رساندن دارد."

این چیزی است که شخص باید به آن وفادار بماند: که هر عملی که اتفاق می افتد، همه چیزهای مثبتی که رخ می دهند و همه چیزهایی که ظاهرا، احساس کردن خالق را از شخص پنهان می کنند او را پر از شک کرده و باعث می شوند او فکر کند مسیر تقدس سد شده است او بایستی بفهمد که اندیشه هایش باید به خالق بپیوندند در اینکه تنها خالق است که این اعمال را نسبت به او انجام می دهد.

تنها یک بازیگر در واقعیت وجود دارد که همیشه خالق است مهم نیست که شک و تردیدهایمان چه چیز را در گوشمان می خوانند مهم نیست خواست گرفتن چه بگوید – که مثلا فاعل دیگری وجود دارد چیزی در درون شخص، چیزی در محیطش، یک نیرویی که بر ضد خالق کار می کند و باعث این مشکل ها می شود. شخص هرگز نباید قلمرو پیوستن به خالق یا این هدف که چرا انها در جستجوی پیوستن به خالق هستند را ترک کند و به پچ پچ های خواست گرفتن، گوش کند. این شک و تردیدها بنا به دلیلی به شخص می رسند و از سوی خود خالق فرستاده می شوند.

"یعنی او نباید فکر کند که موضوع وجود قدرتی از سوی دیگر (Sitra Achra)، درمیان است که به شخص اجازه نمی دهد تا اعمال خوب انجام دهد و از مسیر خداوند پیروی کند بلکه او باید فکرکند که همه اینها، به وسیله خالق انجام می شوند. بال شم تو می گوید: کسی که می گوید قدرت دیگری در دنیا وجود دارد یعنی پوسته هایی، در حالت "خدمت به خدایان دیگر" قرار دارد که این لزوما اندیشه کفر که گناه است نیست ولی اگر فکر کند که نیرویی جدا از خالق وجود دارد بدین ترتیب او مرتکب یک گناه می شود."

این تعریف گاه در کبالا است یعنی اندیشه و اعتقاد به اینکه چیزی غیر از خالق وجود دارد که در این موقعیت، در حال عمل کردن است. چون شخص همواره باید بکوشد تا هراتفاقی را در زندگی اش و احساسات درونی خودش را به خالق ربط دهد چراکه هرچیزی، هرعملی، درنتیجه عملکرد خالق اتفاق می افتد و تنها پاسخ مخلوق، نیت ش (نحوه توجه اش) نسبت به ان است یا اینکه چطور آن را ارزیابی می کند و این شخص را نزدیک تر یا دورتر از هدف می برد. و این نسبت دادن همه چیزها به خالق، نزدیکی در پیوستن به مسیر است و فاصله گرفتن از آن به عنوان گناه در نظر گرفته می شود.

"علاوه براین، کسی که می گوید بشر اختیار خودش را دارد یعنی می گوید دیروز خودش نخواست از مسیر خداوند پیروی کند این نیز ارتکاب به گناه کفر درنظر گرفته می شود چون او باور ندارد که تنها خالق دنیا را هدایت می کند."

حتی اگر شخص فکر بکند که اعمال خودش، اندیشه ها و انتخاب های خودش، مال خودش هستند و آنچه احساس می کند حقیقتا از خودش سرچشمه می گیرد این همانند اینست که شخص دارای قدرتی برضد خالق است که اینگونه نیست. حتی خواست به سوی خالق امدن نیز به وسیله خود خالق در درون ما قرار داده می شود.

درست همانطوریکه دست چپ، با در شک و تردیدها انداختن به دورتر هل می دهد همانطور نیز دست راست، یک شخص را بیدار می کند و این احساس را به او می دهد که خودش امدن به سوی خالق را انتخاب کرده است. موضوع پیشرفت ما در عمل هایی که رخ می دهند نیست حال خواه احساس کنیم که از تقدس پس زده می شویم یا به سوی آان کشیده می شویم بلکه کل نکته در اینست که بفهمیم نگرش ما نسبت به آنچه رخ می دهد جایی است که در آن استقلال ما، آزادی ما و مشابهت مان با خالق ظاهر شده و گسترش می یابد نه در اعمال مان و همه این چیزهایی که به شکل خارجی یا داخلی می بینیم در حقییقت درک غیرصحیحی هستند. همه اینها اعمال خالق هستند و ما کم و بیش با آنها موافق هستیم. کم و بیش همه اینها را به خالق محول می کنیم و می خواهیم که این چنین باشد، لذت ببریم و این دانش را به خالق برگردانیم.

"اما وقتی او مرتکب یک گناه می شود او یقینا باید از انجام ان پشیمان باشد و برای ارتکاب به ان تاسف بخورد. ولی در اینجا نیز غم و اندوه را باید در راستای درستی قرار دهیم جایی که علت گناه در آن قرار  دارد همان نقطه ای است که باید برایش متاسف باشد."

و یک بشر باید احساس تاسف کند و بگوید: "من مرتکب این گناه شدم چون خالق مرا از تقدس به مکان الودگی، به دستشویی، پرتاب کرد جایی که کثافت هست. "یعنی اینکه خداوند، خواست و هوسی به او داد تا خودش را مشغول سازد و در یک مکان گندیده، نفس بکشد."

اگر شخص فکر کند که خودش ان انتخاب را انجام داده و او بد است که حرکت به جلو به سوی خالق را انتخاب نمی کند و خودش خواسته تا خواست گرفتنش را به شکلی متضاد با پیشروی به سوی گسترش خواست بخشش ارضاء کند این نیز اندیشه ای است که فرد، خودش را دارای یک نوع قدرت متضاد می بیند. انتقادی به شخص وارد نیست جای انتقادی وجود ندارد و مسئولیتی در مورد عمل انجام شده وجود ندارد بلکه مسئولیت در مورد نیت، قصد (نحوه توجه) است. البته این بدان معنی نیست که مردم سراغ کارهایی بروند که می دانیم در جامعه مان غیرقانونی و ... هستند. ما اینجا در مورد یک حالت درونی صحبت می کنیم درباره جنبشی در درون شخص حرف می زنیم برای اینکه چیزی را برای خاطر خودش و به شکلی متضاد با حفظ خواست بخشش تجربه کند. ولی خواست حرکت به هر جهتی توسط خالق داده می شود و مقصر شخص نیست.

"(شما، همانطور که در کتاب ها دیده می شود، ممکن است بگویید که بعضی وقت ها یک بشر در بدن یک خوک تناسخ می کند و او خواست و هوسی برای زندگی گرفتن از چیزهایی دارد که قبلا تعیین کرده بود آشغال هستند اما حالا دوباره می خواهد که با آنها خودش را زنده نگه دارد.)"

حال به خاطر داشته باشید که همه کتابهای کبالیستی به زبان شاخه ها نوشته می شوند "تناسخ" یا "مجسم شدن" یعنی استفاده از یک خواست مخصوص برای شناختن یک نیاز مخصوص و یک لذت مخصوص، یعنی پر کننده ان. که در این مورد دلیل آن چیز است. بنابراین، اگر شخصی "در بدن یک خوک تناسخ بکند.

" بدین معنی است که ان حالتی پایین تر از حالت یک انسان است. خواست، خواستی برای ارضاء خود در ساده ترین مرحله خود ارضائی است و شخص از قبل به خاطر هدف شان می داند که هدف، بالاتر از مرحله خواست های حیوانی است یعنی یک خواست انسانی است. آنچه شخص اقدام به انجامش می کند گسترش دادن یک روح است که همان مرحله انسانی روحانیت است. ولی او خودش را در حال تغذیه از چیزی می بیند که قبلا تعیین کرده بود هدفش ان نیست ولی این خود بشر نیست که این کار را می کند بلکه چون: "خالق من را به یک مکان الودگی پرتاب کرد."

لازم نیست ما نگران این حالت ها باشیم بلکه تنها کاری که باید بکنیم اینست که آنها را به خالق ربط دهیم این جایی است که صعود ما در ان قرار دارد یعنی مسیری است به سوی روحانیت و نه در اعمال خارج از ما.

"همچنین وقتی بشر احساس می کند در یک حالت صعود قرار دارد و طعم های لذت بخشی از کار را می چشد نباید بگوید: "حال، من در حالتی هستم که می فهمم پرستیدن خداوند با ارزش است." بلکه او باید بداند که اکنون، ارباب او را مورد رحمت قرار داده و او را نزدیکتر به خودش کشیده و به همین دلیل او طعم های لذت بخشی را در کار می چشد. و او باید مراقب باشد که هرگز قلمرو تقدس را ترک نکند که بگوید نیروی عمل کننده دیگری در کنار خالق وجود دارد."

بیداری ها، به دلیل رضایتمندی بشر، به همان اندازه سقوط ها مشکل بزرگی هستند وقتی پیشرفت می کنیم مسئله ای که در درون ما رخ می دهد اینست: راضی شدن در یک مرحله خاص و ساکن ماندن در این رضایتمندی، یا از دست دادن ارتباط با خالق و این باور که "خوب حالا من یک نوع صعود داشته ام و درکم کامل شده است." چون وقتی شخصی کبالا را مطالعه می کند او خیلی باهوش تر می شود. شما شروع به دیدن نحوه عملکرد سیستم ها می کنید شما هوش کل سیستم را در خود جای می دهید چون شما با ان بطور بنیادی موافقت می کنید. اما این برای شما نسبت به افراد دیگر هیچ مزیتی به بار نمی اورد شما نمی توانید در کار کبالایی یا در کار به سوی روحانیت با هیچگونه استعداد خاصی پیشرفت کنید. هیچ استعداد خاصی لازم نیست. ساده ترین افراد با نگرش مناسب می توانند به بالاترین مراحل برسند این ایده که اکنون در نتیجه بیداری چیزهایی را می فهمد "پرستیدن خداوندهای دیگر" است این، باور داشتن به نیروی دیگری غیر از خالق است.

"وقتی یک بیداری رخ می دهد به این خاطر نیست که شما کاری کرده اید بلکه به این دلیل است که عملی از سوی خالق، دست راست خالق، یا کشیدن شخص به جلو وجود داشته است. (و این یعنی اینکه مسئله توجه یافتن در چشمان ارباب یا عکس این، به خود فرد بستگی ندارد بلکه همه چیز به خداوند بستگی دارد و فرد با ذهن خارجی اش نمی تواند درک کند که چرا الان، ارباب او را دوست دارد و چند لحظه بعد نه)."

این واقعا مشکل ساز است چون درک ما از خوبی و بدی و دلایل اتفاقات، براساس خواست گرفتن مان که حقیقتا ذهن مان را تشکیل می دهد معنای حقیقی پشت یک عملکرد را از ما پنهان می کند یعنی همان اندیشه و عشق خالق در دادن این عملکرد البته با استفاده از هر دو دست چپ و راست که با آنها ما را به بیرون می راند، به درون می کشد و همچنین با استفاده از کل این سیستم پنهانی. چیزی که از ما پنهان است خیرخواهی و ارتباط با خیرخواهی است. ان درجه ای است که تا ان حد، ما خوبی را که براستی متصل شدنمان به خالق است را درک می کنیم. این چیزیست که "اشکار شدن" گفته می شود. آشکارشدن فقط اشکارکردن کیفیت خالق، که همان عشق بی قید و شرط می باشد است.

"همچنین وقتی او تاسف می خورد از اینکه خالق او را نزدیکتر نمی کشد باید مراقب باشد که برای خودش متاسف نباشد که از خالق دور افتاده است چون به این ترتیب او، یک گیرنده برای نفع شخصی خودش می شود و کسی که دریافت می کند از خالق جدا می شود."

پس اگر یک شخص پایین بیافتد احساس دوری کند و شروع کند بگفتن: "من قصد انجام این را ندارم این برایم خوب نیست و این برای من نتیجه ای ندارد" این نیز جدا شدن از تلاش برای دستیابی به خواست بخشش است. این شخص را از خالق جدا می کند. اینها اعمال اصلی ای هستند که به وسیله انها در جایگاه اول، مخلوق از خالق جدا شد. خواست گرفتن، ما را در یک شکل متضاد قرار می دهد بطوریکه ما با این نوع تفکر که من اینجا در ارتباط با خالق مشکل دارم هرگز نمی توانیم به پیوند دست پیدا کنیم.

"بلکه او باید تاسف تبعید از وجود الهی (یزدانی) را بخورد یعنی برای تحمیل غم بر وجود الهی.

شخص به عنوان مثال باید زمانی را در نظر بگیرد که عضو کوچکی از بدن شخص زخمی است. درد همواره به طور اساسی در قلب و ذهن که کلیت بشر هستند احساس می شود و مطمئنا احساس یک تک عضو نمی تواند مشابه احساس کل بدن شخص بشود جاییکه در ان بیشترین درد احساس می شود.

به همین نحو، دردی است که یک بشر وقتی از ارباب جدا می شود احساس می کند چون بشر چیزی جز یک تک اندام در وجود الهی نیست چون وجود الهی روح اسرائیل در کل است و احساس یک تک اندام، شبیه احساس درد در کل نیست. بدین معنی که وجود الهی تاسف می خورد که قسمت هایی از ان وجود دارند که از خودش جدا شده اند و او نمی تواند تامین شان کند.

( و این ممکن معنای این جمله باشد که: "وقتی یک بشر تاسف می خورد وجود الهی می گوید: او سبکتر از سر من است.") و اگر بشر در دور بودن از خداوند برای خودش، غمی نبیند از افتادن در دام خواست گرفتن برای خود، که همان جدایی از تقدس است نجات داده می شود."

یک روح مشترک، روح همگانی اسرائیل به عنوان یک کل وجود دارد. ادم ها ریشون، روح اصلی، مخلوق یگانه است و درد جدایی در کل خلقت احساس می شود (که همان روح کلی نسبت به خالق است.) این درد به شکل رنج در تمام مراحل خلقت احساس می شود و فقط این نیست که شخص خودش رنج می برد بلکه همه به صورت یک کلی که "شخینا"، وجود الهی، روح مشترک گفته می شود در هر قسمت از خودش فقدان نگرانی ما برای کل را احساس می کند که دریافت کردن مان و هر قسمتی از کار ما درست یک اندام در یک بدن می بود که با بهترین توانایی اش عمل می کند و تنها رفاه و سلامت کل سیستم را در نظر می گیرد. اگر بتوانیم تاسف مان برای خاطر تاسف و جدایی کل از اینکه اکنون نمی تواند خودش را به صورت یک کل  احساس کند احساس کنیم انگاه فقط به خودمان فکر نمی کنیم و از انجام این اشتباه اصلی توسط ما جلوگیری می کند.

"بهمچنین وقتی شخصی بطوری احساس نزدیکتر بودن به تقدس می کند وقتی که از شایسته توجه بودن در چشمان ارباب، خوشحال است باید بگوید که مرکز و هسته لذتش به این خاطر است که اکنون در وجود الهی لذت وجود دارد چون توانسته است عضو شخصی اش را به خودش نزدیکتر کند و آن را بیرون نراند."

این، طرف دیگر سکه است.

"و بشر از توانا بودن در خوشحال کردن وجود الهی احساس شادی می کند."

پس بازهم خوشحالی شخص برای خودش نیست اگرچه او لذت را احساس خواهد کرد او پرکننده را احساس خواهد کرد او نزدیکی را احساس خواهد کرد ولی آن بخاطر خودش نخواهد بود. این چیزی است که باید برایش تلاش کنیم این لیشما و انجام تورا و میتزووت لیشما (برای نام او) است که همان نه "برای خودم" می باشد این هدف است و این انچیزی است که ما را قادر به انجام می کند. لذت من، در تکمیل کردن زندگی به صورت یک کل خواهد بود و آن می تواند متصل بشود، دوباره متصل بشود و بعد، فرد، عملی برای کل بشریت، کل روحانیت و کل خلقت انجام دهد و هر عملش به نفع کل باشد. این، هدف است. پس شما همان نگرشی را نسبت به آن دارید که خالق دارد و مشابهت در فرم بیشتر است و این مرحله بالاتری از پیوند است.

"اگرچه خواست گرفتن، لازم است چون شخص از آن تشکیل یافته است هرچیزی که جدا از خواست گرفتن در شخص وجود دارد به خالق نسبت داده می شود."

ما خواست گرفتن هستیم و نمی توانیم از آن فرار کنیم مسئله اینست که چطور از خواست گرفتن استفاده کنیم. اینجا گفته شد: "آن شخص را تشکیل می دهد". پس هر چیزی که مخلوق یا خواست گرفتن نیست هر چیزی که این نیست خالق است و تماما به او نسبت داده می شود. همه اعمال، تمام چیزهایی که به صورت خارجی احساس می کنیم اعمال خالق هستند برای راهنمایی واقعیت، تا ما را به برآورده کردن کامل اندیشه خلقت برسانند.

"که در آن خواست گرفتن لذت بایستی به شکل بخشش اصلاح بشود. بدین معنی که لذت و خوشی گرفته شده به وسیله خواست گرفتن باید به قصد راضی کردن بالا باشد از اینکه در پایین لذت وجود دارد. چو هدف خلقت، سود رساندن به مخلوقات است و این، خوشحالی وجود الهی بالا گفته می شود."

این معنای "بخشش خوشحالی" به خالق است و این معنای دادن خوشی به شخینا است.

"به همین دلیل بشر باید پند بجوید که چطور می تواند باعث رضایت بالا بشود. یقینا اگر او لذت دریافت بکند رضایت در بالا احساس خواهد شد. پس او باید مشتاق باشد که همیشه در کاخ پادشاه باشد و بتواند که با گنج های پادشاه بازی کند."

گنج های پادشاه چه هستند؟ مراحل بالاتر و بالاتر از خواست بخشش، مشابهت در فرم بیشتر و بیشتر با آنکه کل سیستم را به حرکت واداشت.

" و این یقینا باعث رضایت بالا خواهد شد. اینچنین ادامه می دهد که کل اشتیاقش، باید برای خاطر خالق باشد."

و این مقاله را پایان می دهد. یعنی درون کل سیستم پندهایی وجود دارد درمورد اینکه چطور شخص با نگرشی صحیح با هر چیزی که در زندگی رخ می دهد سروکار داشته باشد و از طریق آن درکی از واقعیت بزرگتر کسب کند.

کتاب شمعاتی پرشده است از مقالاتی با قدرت و عمق فراوان و فرد می تواند این مقالات را بارها و بارها بخواند و در هر بار یک دیدگاه و عمق کاملا متفاوت به شخص هدیه می شود. ما به تعدادی از مقالات دیگر این کتاب در طول این سری از درسها نگاه خواهیم انداخت.

تشکر از اینکه به ما پیوستید و دفعه بعد نیز به ما ملحق شوید.

 

 

آخرین انتشارات

book_10

از پراکندگی تا هماهنگی
- خواندن کتاب
- خرید کتاب

آموزش رایگان کبالا به زبان انگلیسی